آتش جهنم سخن آغاز مىكرد به ناگاه يحيى بىتاب شده از نهانگاه خود
بيرون مىزد و گريان راه صحرا در پيش مىگرفت. مردم براى يافتن او همه جا را
مىگشتند و او را مىيافتند كه به كنار جوى آبى نشسته و سخت مىگريد و با خداى خود
راز و نياز مىكند و از او مىخواهد كه به آتش دوزخ گرفتارش نسازد. در حديث شريف
آمده است كه ابو بصير گفت از ابو عبد اللَّه عليه السلام در باب اين فقره از آيه
پرسيدم كه مىفرمايد: «به او شفقت كرديم» حضرت فرمود
«هر گاه يحيى در دعاى خود مىگفت يا اللَّه، از آسمان خطاب مىرسيد
لبيك، اى يحيى حاجت خود بخواه».
[14] وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ
جَبَّاراً عَصِيًّا به پدر و مادر نيكى مىكرد و جبار و گردنكش نبود.
او با پدر و مادرش رابطهاى نيكو داشت و به آنان توجه مىكرد. اين
سومين صفت از صفات يحيى است. يعنى شفقت، پرهيزگارى و نيكوكارى. همه اينها از يك
صفت واحد سرچشمه مىگيرند و آن رابطه مثبت است با پدر و مادر و اجتماع.
فرزند سركش را قرآن جبار خوانده و جبار كسى است كه فقط براى خود
زندگى مىكند و جز ارضاء هواهاى نفسانى مقصد و مقصودى ندارد. هر كار كه مىكند به
مقتضاى شهوت و غضب اوست. همواره خود را از ديگران برتر مىشمارد.
ولى يحيى جبار نيست همچنين گردنكش هم نيست. به عبارت ديگر در زندگىاش
از عصيان و تمرد/ 24 در برابر پدر و مادر و مردم ديگر بيزار است.
[15] وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ
يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا و سلام بر او، روزى كه زاده شد و
روزى كه مىميرد و روزى كه ديگر بار زنده برانگيخته شود.» از چيزهايى كه زكريا
براى فرزند خود از خدا طلب كرد اين بود كه گفت «اى پروردگار من او را شايسته و
پسنديده گردان». در اين آيه مىبينيم كه خداى تعالى اين خواست او برآورده ساخته.
يحيى سالم زيست و اين سلامت همواره همراه او بود. جامعه او را دوست مىداشت، خدا
او را دوست مىداشت و پس از