بدوى حتى انسانهاى اوليه شبه وحشى. اين فطرت مقياسهايى است كلى كه
خداوند آن را نصيب بشر كرده تا بدان راه خود بيابد.
به وسيله اين فطرت اوليه است كه بشر پروردگارش را مىشناسد و به او
ايمان مىآورد امّا بعد از آن كه در برابر فشار شهوات و اميال نفسانى و طاغوتها و
خرافات پايدارى ورزد. گاه نيز تسليم آنها مىشود و به خدا كافر مىگردد و چون به
خدا كافر شد رسولانى را نيز كه خدا فرستاده انكار خواهد كرد.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ-
و اين بار نيز در دلها و ديدگانشان تصرف مىكنيم.» دلها سابق جايگاه فطرت پاك و
مقياسهاى سالم بوده. اما حواس تابع دلهاست. چون معيارهاى بشر دگرگون گردد حواس او
نيز دگرگون مىشود بدون آن كه از آنها به طور صحيح استفاده گردد.
كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ-
هم چنان كه در آغاز به آن ايمان نياوردند.» سبب اين است كه اينان طغيان مىكنند و
طغيان سبب دگرگون شدن دلها و معيارها مىشود.
بشرى كه تابع عقل خود است و از حق پيروى مىكند و هدف او حق است
داراى معيارهايى است كه به وسيله آنها حق را مىشناسد./ 161 ولى هنگامى كه تابع
شهوت خويش است و پيرو نفس خود و در پى اميال طغيانگر خود، همه هدف او معيارهاى او
در حسن و قبح و خير و شر و فضيلت و رذيلت، چيزهايى است كه بيشتر به منافع شخصى او
نزديك است. دنباله رو شهوات خويشتن است اصول دينش سه چيز خواهد بود: خوردن و
آشاميدن و مباشرتهاى جنسى و احكام دينش نيز از اين قبيل است. حلال چيزى است كه
بدان دست مىيابد و حرام چيزى است كه از دست يافتن به آن محروم است. سرنوشت چنين
انسانى سرنوشت دولتهاى طاغوتى است در جهانى، كه براى خود معيارهايى خاص خود وضع
مىكند از قبيل قوانين بين المللى و محاكم و مجالس امنيت ... الخ. همه اينها براى
استحكام سلطه طاغوتى است بر دوش تودههاى محروم. از اين روست كه قرآن كريم ما را
از