آرى. آدمى گاه گمراه مىشود و به خدا كفر مىورزد، پس از او سؤال
نمىكند و با زبان به خواندن او نمىپردازد، و با وجود اين نمىتواند در نفس خود
او را انكار كند، بلكه آشكارا به او سبحانه و تعالى اعتراف دارد، و در ساعت
نيازمندى و تنگى و گرفتارى به دعا مىپردازد وَ إِذا
غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ
«و چون موجى همچون كوه آنان را در ميان گيرد، با دين خالص او را مىخوانند».
[49] بعضى از فلسفههاى جاهليت قديم به دينها راه يافته و چنان گمان
كردهاند كه دعا سؤالى است و نفعى از آن به دست نمىآيد، و خدا از اين امر در كتاب
خود چنين ياد كرده است وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ
مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ
مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ «و جهودان گفتند كه دستهاى
خدا به زنجير بسته است، دستهاى خودشان به زنجير بسته باد، و لعنت بر ايشان به سبب
آنچه گفتند، بلكه دستهاى او باز است و به هر گونه كه بخواهد مىبخشد».
[50] بدين گونه اين فلسفه بسيار گمراه كننده به ذهنهاى بعضى از مسلمانان
به عناوين مختلف راه يافته، همچون جبريان و قدريان، و اعتقادشان اين است كه خدا
مقدّرات آفريدگان را نوشته،/ 316 و جز آنچه براى ايشان نوشته شده به آنان نخواهد
رسيد، و با استناد به اين فرض منفى منكر تأثير استغفار و دعا شدهاند، و چه پرده
بدى اين فلسفه ميان بنده و پروردگار او مىكشد، و اگر بخواهد به سوى او رود، يا
نيازهاى خويش را از او بخواهد، با بسته بودن دست خدا و زبان و قلب خودش گرفتار چه
ياس و نوميدى مىشود! و چرا بايد از خدايى سؤال و طلب حاجت كند كه ارادهاى در او
نيست؟
قدرها تغيير ناپذير است، و چه اميد آن هست كه دعا مستجاب شود؟ و از
اين جا متوجه تفاوت فراوان ميان معارف الاهى و فلسفههاى بشرى مىشويم، پس در آن
حال كه فلسفههاى بشرى بذر نوميدى را در نفس انسان مىافشانند، و فعاليت او