نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 90
آگاهی فوق العاده و داوری عجیب
جوانی نزد عمر آمد و ادعا کرد که پدرش در شهر کوفه از دنیا رفته است و
او آن موقع طفلی شیر خوار در مدینه بوده است و اکنون ارث پدر را مطالبه
میکرد، عمر فریادی بر سر او کشید و او را دور کرد. [1] جوان به دادخواهی
برخواست و از حضرت علی علیهالسلام دادرسی نمود، حضرت فرمود: او را به مسجد
جامع بیاورید تا جریان را روشن کنم، جوان را آوردند و حضرت جریان را از او
پرسید و او داستان را گفت. حضرت فرمود: من اکنون قضاوتی میکنم در میان
شما که خداوند بر فراز هفت آسمان داوری نموده و هیچ کس این گونه داوری نکند
مگر آنکه خداوند او را برای دانش خویش پسندیده باشد. آنگاه فرمان داد
تا ابزاری همانند بیل آورده سپس فرمود: برویم نزد قبر پدر این بچه، همگی
حرکت کردند، حضرت فرمود: قبر را حفر کنید و یکی از استخوانهای سینه او را
درآورید، آن استخوان را به دست جوان داد و فرمود: آن را بو کن، همین که
جوان آن را بوئید، خون از بینی او روان شد، حضرت فرمود: این جوان فرزند
اوست! عمر گفت: به خاطر جریان خون، مال را به او تحویل میدهی؟ حضرت فرمود
او از تو و همه مردم به مال سزاوارتر است. سپس به حاضرین فرمود: شما نیز
این استخوان را بو کنید، همگی بو کردند، از بینی هیچکدام خونی نیامد، آنگاه
حضرت به جوان فرمود: تا دوباره استخوان را بو کند، همین که بو کرد
دوباره خون بسیاری از او جاری شد، حضرت فرمود: این مرد پدر اوست و مال را
به او تحویل داد سپس فرمود: به خدا سوگند من دروغ نگفتم و به من نیز دروغ
نگفتهاند. [2] .
پی نوشت ها: (1) چرا حناب خلیفه به جای دادرسی با مردم اینگونه رفتار میکرده است؟. (2) بحار، ج40 ص224 از مناقب آل ابیطالب.
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 90