نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 771
دعای قهوهچی
در زمان مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطا رضوان اللّه علی(ع)ه که یکی از علمای
بزرگ نجف اشرف بود، قحطی عجیبی شد. مردم محتاج باران شدند. بحضور شیخ آمده
از او خواستند دعا کند. شیخ جعفر آمد میان حرم و کنار ضریح مقدّس آقا
امیرالمؤمنین علی(ع)شروع بدعا و تضرع و زاری نمود و عرض کرد ای مولای من
مردم محتاج باران هستند با این همه نماز و دعا خداوند اثری بر دعاهای مردم
نمیگذارد از خداوند بخواه عنایتی بفرماید. در اثر دعا و زاری زیاد کنار
ضریح خوابش برد. آقا علی(ع)کنار بالینش تشریف آوردند و فرمودند: ای شیخ
جعفر یک مرد قهوهچی در بین راه کوفه به این نام است برو پهلوی او و بگو
بیاید در مراسم دعا شرکت کند تا خدا باران رحمتش را بر مردم نازل کند. شیخ
جعفر از خواب بیدار شد و آمد بین راه کوفه و نجف دید یک دکان قهوهخانه در
آنجاست و مرد قهوهچی را یافت رفت داخل قهوهخانه نشست تا شب شد، مرد
خواست درب قهوهخانه را ببندد که شیخ فرمود امشب میخواهم میهمان تو باشم و
مرد هم قبول نمود. شیخ شب را تا صبح بیدار بود که ببیند این مرد قهوهچی
چه عملی را انجام میدهد که اینقدر مورد عنایت حضرت امیرالمؤمنین (ع) است. شب
صبح شد دید این مرد قهوهچی فقط نماز عادی خودش را میخواند و دائم الذکر
هم که نیست و بقدر متعارف عبادت میکند شیخ آمد نزد قهوهچی ایستاد و
فرمود: ای مرد توجه کن که مولا علی(ع)تو را وسیله استجابت دعا قرار داده
است علت این ارزش را بگو؟ عرض کرد: من شاگرد قهوهچی بودم مادرم میگفت
آرزو دارم تو را داماد کنم. پولی جمع کرده بمادرم دادم دختری را برایم
خواستگاری نمود مقدمات عروسی من مهیا شد، شب زفاف دیدم عروس خیلی متوحش است
به او گفتم چرا ناراحتی؟ گفت: داستانم را نقل میکنم میخواهی مرا
بکشی، بکش و میخواهی ببخشی ببخش من سرمایه بکارتم را از دست دادهام و
حالا حامله هستم و هیچکس جز خدا نمیداند. من گفتم خداوندا حالا بهترین
وقت است که من برای رضای تو از این موضوع صرف نظر کنم و پرده آبروی این زن
را نَدِرَم (یا سَتّار العیوب) ای کسی که پرده روی عیوب و بدیها میپوشانی
ای خدا، تو هم روی عیب ما را بپوشان و از سر تقصیر ما در گذر، هیچ نگفتم
مگر اینکه قول به همسرم دادم که چنانچه تا بحال کسی ندانسته از حال ببعد هم
کسی نخواهد دانست و فردا صبح هم اظهار رضایت کردم تا بحال هم با آن زن
زندگی میکنم احدی جز خدا ماجرا را نمیداند. شیخ جعفر میگوید: ای مرد
بحق خدا عملی بزرگ انجام دادی و تسلیم خدا نمودی حالا بیا دعا کن که آقا
علی(ع)فرموده که دعای تو مستجاب است. قهوهچی دست بطرف آسمان بلند کرد و
گفت: خدایا مردم محتاج رحمت تواند آقا علی(ع)پیغام داده من دعا کنم از
پیشگاه با عظمت تو برای خود و مردم طلب عفو میکنم و در خواستم اینست که
باران رحمت خویش را نازل فرمایی. هنوز دستهای مرد قهوهچی بلند بود که ابرها در آسمان ظاهر شد و باران شدیدی بارید. تا صورت پیوند جهان بود علی(ع) بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی(ع) بود شاهی که ولی بود و وصی بود علی(ع) بود سلطان سخا و کرم وجود علی(ع) بود آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن کردش صفت عصمت و بستود علی(ع) بود آن قلعه گشائی که در قلعه خیبر برکند بیک حمله و بگشود علی(ع) بود آن گُرد سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیاسود علی(ع) بود آن شیر دلاور که برای طمع نفس برخوان جهان پنجه نیالود علی(ع) بود منبع : کرامات العلویه، علی(ع) میر خلف زاده، نشر مهدی یار
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 771