نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 745
درهم شکننده قهرمان قریش
در جنگ احزاب تمام قبائل و گروههای مختلف دشمنان اسلام برای کوبیدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند. بعضی
از مورّخان نفرات سپاه کفر را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته اند،
در حالی که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمیکرد. سران قریش که
فرماندهی این سپاه را به عهده داشتند، با توجّه به نفرات و تجهیزات جنگی
فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طرّاحی کرده بودند که به خیال خود با این
یورش، مسلمانان را به کلّی نابود سازند و برای همیشه از دست محمّد صلی الله
علیه وآله وسلم و پیروان او آسوده شوند! زمانی که گزارش تحرّک قریش به اطّلاع پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم رسید، حضرت، شورای نظامی تشکیل داد. در این شوراء سلمان فارسی پیشنهاد کرد که در قسمتهای نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقی کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. این پیشنهاد را همه قبول کردند و تصویب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید. خندقی
که پهنای آن به قدری بود که سواران دشمن نمیتوانستند از آن با پرش بگذرند
و عمق آن نیز به اندازهای بود که اگر کسی وارد آن میشد به آسانی
نمیتوانست بیرون بیاید. سپاه قدرتمند شرک با همکاری یهود از راه رسید. آنان
تصوّر میکردند که مانند گذشته در بیابانهای اطراف مدینه با مسلمانان
روبرو خواهند شد، ولی این بار اثری از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروی
خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقی ژرف و عریض در
نقاط نفوذ پذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت. زیرا استفاده از خندق در جنگهای عرب بی سابقه بود، ناگزیر از آن سوی خندق شهر را محاصره کردند. محاصره مدینه مطابق بعضی از روایات حدود یک ماه به طول انجامید. سربازان
قریش هر وقت به فکر عبور از خندق میافتادند، با مقاومت مسلمانان و
پاسداران خندق که با فاصله های کوتاهی در سنگرهای دفاعی موضع گرفته بودند،
روبرو میشدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازی و پرتاب
سنگ پاسخ میگفت. تیراندازی از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگری پیروز نمیشد. از
طرف دیگر، محاصره مدینه توسّط چنین لشگری انبوه، روحیه بسیاری از مسلمانان
را به شدّت تضعیف کرد، بویژه آنکه خبر پیمان شکنی قبیله یهود بنی قریظه
نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول دادهاند که به
محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از این سوی خندق از پشت جبهه، مورد هجوم
قرار دهند. قرآن مجید وضع دشوار و بحرانی مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب به خوبی ترسیم کرده است: [8]
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیکُمْ إِذْ
جَاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمْ رِیحاً وَجُنُوداً لَمْ
تَرَوْهَا وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً [9] إِذْ جَاءُوکُمْ
مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ
وَبَلَغَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَ
[10] هُنَالِکَ ابْتُلِی الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً
[11] وَإِذْ یقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ
مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً [12] وَإِذْ قَالَتْ
طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا
وَیسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ النَّبِی یقُولُونَ إِنَّ بُیوتَنَا
عَوْرَةٌ وَمَا هِی بِعَوْرَةٍ إِنْ یرِیدُونَ إِلَّا فِرَاراً [13] وَلَوْ
دُخِلَتْ عَلَیهِمْ مِنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ
لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا یسِیراً [14] 8- به این منظور که خدا راستگویان را از صدقشان (در ایمان و عمل صالح) سؤال کند؛ و برای کافران عذابی دردناک آماده ساخته است. 9-
ای کسانی که ایمان آوردهاید! نعمت خدا را بر خود به یاد آورید در آن
هنگام که لشکرهایی (عظیم) به سراغ شما آمدند؛ ولی ما باد و طوفان سختی بر
آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمیدیدید (و به این وسیله آنها را
درهم شکستیم)؛ و خداوند همیشه به آنچه انجام میدهید بینا بوده است. 10-
(به خاطر بیاورید) زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما
وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانی را که چشمها از شدت وحشت
خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگون بدی به خدا میبردید. 11- آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند! 12- و (نیز) به خاطر آورید زمانی را که منافقان و بیمار دلان میگفتند: «خدا و پیامبرش جز وعدههای دروغین به ما ندادهاند!» 13-
و (نیز) به خاطر آورید زمانی را که گروهی از آنها گفتند: «ای اهل یثرب (ای
مردم مدینه)! اینجا جای توقف شما نیست؛ به خانههای خود بازگردید!» و
گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت میخواستند و میگفتند: «خانههای ما
بیحفاظ است!»، در حالی که بیحفاظ نبود؛ آنها فقط میخواستند (از جنگ)
فرار کنند. 14- آنها چنان بودند که اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان
وارد میشدند و پیشنهاد بازگشت به سوی شرک به آنان میکردند میپذیرفتند، و
جز مدّت کمی (برای انتخاب این راه) درنگ نمیکردند! [1] . با توجّه به همه مشکلات دفاعی، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع برای آنان سخت و گران بود. زیرا هوا رو به سردی میرفت و آذوقه و علوفهای که تدارک دیده بودند تنها برای جنگ کوتاه مدّتی مانند جنگ «بَدر» و «اُحُد» بود، با
طول کشیدن محاصره، کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار میآورد و میرفت که
حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون رود و سستی و خستگی در روحیه آنان تزلزل
ایجاد کند. از این جهت سران سپاه چارهای جز این ندیدند که رزمندگان
دلاور و توانای خود را از خندق عبور دهند و بگونهای بن بست موجود جنگ را
بشکنند. بنابر این، پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب، اسبهای خود را در
اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکی به جانب دیگر
خندق پریدند و برای جنگ تن به تن هماورد خواستند. [2] . یکی از این جنگاوران، قهرمان نامدار عرب به نام (عمرو بن عبدَوُدّ) بود که نیرومند ترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار میرفت. او را با هزار مرد جنگی برابر میدانستند، و چون در سرزمینی بنام یلیل به تنهائی بر یک گروه دشمن پیروز شده بود، فارس یلیل شهرت داشت. عمرو
در جنگ بدر شرکت کرد و زخمی شد. به همین دلیل از شرکت در جنگ اُحُد باز
مانده و اینک در جنگ خندق برای آنکه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار
ساخته بود. عمرو پس از پرش از خندق، فریاد زد: (هَلْ مِنْ مُبارز) و چون کسی از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت: شما
که میگوئید کشتگان شما در بهشت و مقتولین ما در دوزخ قرار دارند، آیا یکی
از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟! سپس اشعاری حماسی خواند و ضمن آن گفت: وَلَقَدْ بَحَحْتُ عَنِ النِّداءِ بِجَمْعِکُمْ هَلْ مِنْ مُبارِزٍ «بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت!، آیا هماوردی نیست تا با من نبرد کند؟» نعرههای
پی در پی عمرو، چنان رعب و وحشت در دلهای مسلمانان افکنده بود که در جای
خود میخکوب شده، قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود. [3] . هربار
که فریاد عمرو برای مبارزه بلند میشد، فقط علی علیه السلام برمیخاست و
از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اجازه میخواست که به میدان برود ولی
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم موافقت نمیکرد. این کار سه بار تکرار شد. آخرین بار علی علیه السلام باز اجازه مبارزه خواست، پیامبر به علی علیه السلام فرمود: این عمرو بن عبدَوَدّ است! علی علیه السلام فرمود: من هم علی هستم! [4] . علی علیه السلام که به میدان جنگ رهسپار شد، در آن حال پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: بَرَزَ الْاِیمَانَ کُلُّهُ اِلی شِرْکِ کُلِّهِ «تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفته است.» [5] . این
بیان به خوبی نشان میدهد که پیروزی یکی از دو نفر بر دیگری، پیروزی ایمان
بر کفر یا پیروزی کفر بر ایمان بود، و به تعبیر دیگر کارزاری بود سرنوشت
ساز که آینده ایمان و شرک را مشخّص میکرد. پیامبر شمشیر خود را به علی علیه السلام داد، عمامه مخصوصی بر سر او بست و در حقّ او چنین دعا کرد: خداوندا
علی را از هر بدی حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبیدة بن الحارث و در
جنگ احد شیر خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا علی را از گزند دشمن حفظ
بنما. سپس این آیه را خواند: رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أنْتَ خَیرُ الْوارِثینَ [6] . «بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثی.» [7] . علی علیه السلام برای جبران تأخیر با سرعت هرچه زیادتر به راه افتاد و رجزی بر وزن و قافیه رَجَز حریف سرود و فرمود: لاتَعْجَلَنَّ فَقَدْ أتاکَ مُجیبٌ صَوْتِکَ غَیرُ عاجِزٍ «عجله نکن! پاسخگوی نیرومندی به میدان تو آمد.» سراسر بدن علی علیه السلام زیر سلاحهای آهن قرار گرفت و چشمان او از میان کلاه خود میدرخشید. عمرو خواست حریف خود را بشناسد. به علی علیه السلام گفت: تو کیستی؟ علی علیه السلام که به صراحت لهجه معروف بود، فرمود: علی فرزند ابوطالب. عمرو گفت: من
خون تو را نمیریزم، زیرا پدر تو از دوستان دیرینه من بود، من در فکر پسر
عموی تو هستم که تو را به چه اطمینان به میدان من فرستاده است، من میتوانم
تو را با نوک نیزهام بردارم و میان زمین و آسمان نگاهدارم، در حالی که نه
مرده باشی و نه زنده. ابن ابی الحدید میگوید: استاد تاریخ من (ابوالخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح میداد، چنین میگفت: عمرو
در حقیقت از نبرد با علی علیه السلام میترسید، زیرا او در جنگ بَدر و
اُحُد حاضر بود و دلاوریهای علی علیه السلام را دیده بود. از این نظر، میخواست علی علیه السلام را از نبرد با خود منصرف سازد. علی علیه السلام فرمود: تو
غُصّه مرگ مرا مخور، من در هر دو حالت (کشته شوم و یا بکشم) سعادتمند بوده
و جایگاه من بهشت است؛ ولی در همه احوال دوزخ انتظار تو را میکشد. عمرو لبخندی زد و گفت: علی! این تقسیم عادلانه نیست، بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد. در این هنگام علی علیه السلام او را به یاد پیمانی انداخت که روزی دست در پرده کعبه کرده و با خدا پیمان بسته بود که: هر قهرمانی در میدان نبرد سه پیشنهاد کند، یکی از آنها را بپذیرد. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از این رو پیشنهاد کرد که نخست اسلام را بپذیرد. عمرو گفت: علی! از این بگذر که ممکن نیست. امام علی علیه السلام فرمود: دست از نبرد بردار و محمّد را به حال خود واگذار، و از معرکه جنگ بیرون رو. عمرو گفت: پذیرفتن
این مطلب برای من وسیله سرافکندی است، فردا شعرای عرب، زبان به هجو و
بدگوئی من میگشایند، و تصوّر میکنند که من از ترس به چنین کاری دست زدم. امام علی علیه السلام فرمود: اکنون حریف تو پیاده است، تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم نبرد کنیم. وِی گفت: علی! این یک پیشنهاد ناچیزی است که هرگز تصوّر نمیکردم عربی از من چنین درخواستی بنماید. [8] . سپس نبرد میان دو قهرمان به شدّت آغاز گردید و گَرد و غُبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشا گران از وضع آنان بیخبر بودند. تنها صدای ضربات شمشیر بود که با برخورد آلات دفاعی از سپر و زِرِه به گوش میرسید. پس از زد و خوردهائی عمرو شمشیر خود را متوجّه سَرِ علی علیه السلام کرد، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ضربت او را با سپر مخصوص دفع کرد، با این حال شکافی در سَرِ وِی پدید آورد؛ امّا
امام علی علیه السلام از فرصت استفاده کرد و ضربتی بُرّنده بر پای حریف
وارد ساخت که هر دو یا یک پای او را قطع کرد و عمرو قهرمان بزرگ قریش نقش
بر زمین گشت. صدای تکبیر از میان گرد و غبار که نشانه پیروزی علی علیه السلام بود بلند شد. منظره
به خاک غلطیدن عمرو آن چنان ترس و رعبی در دل قهرمانانی که در پشت سر عمرو
ایستاده بودند افکند، که بیاختیار عنان اسبها را متوجّه خندق کرده و
همگی به لشگرگاه خود بازگشتند. جز نوفل که اسب وی در وسط خندق سقوط کرد و سخت به زمین خورد و مأموران خندق او را سنگباران نمودند، امّا وی با صدای بلند گفت: این طرز کشتن، دور از جوانمردی است، یک نفر فرود آید با هم نبرد کنیم. ناگاه علی علیه السلام با آنکه از زخم سَر درد میکشید، وارد خندق گردید و او را کُشت. وحشت و بُهت سراسر لشگر شرک را فرا گرفته و بیش از همه ابوسفیان مبهوت شده بود. او تصوّر میکرد که مسلمانان بدن نوفل را برای گرفتن انتقام حمزه، «مُثْلِه» [9] خواهند کرد. کسی را فرستاد که جسد او را به ده هزار دینار بخرد. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: نعش را بدهید که پول مرده در اسلام حرام است. ظاهراً
علی علیه السلام قهرمانی را کشته بود، ولی در حقیقت افرادی را که از شنیدن
نعرههای دلخراش عمرو رعشه بر اندام آنها افتاده بود، زنده کرد و یک ارتش
ده هزار نفری را که برای پایان دادن حکومت جوان اسلام کمر بسته بودند؛
مرعوب و وحشت زده ساخت. اگر پیروزی از آنِ عمرو بود، معلوم میشد که ارزش این فداکاری چقدر بوده است؟ وقتی
علی علیه السلام خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رسید، رسول خدا صلی
الله علیه وآله وسلم ارزش ضربت علی علیه السلام را چنین برآورد کرد: ضَرْبَةُ عَلِی یوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثّقلین «ارزش این فداکاری بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس است». [10] . زیرا در سایه شکست بزرگترین قهرمان کفر، عموم مسلمانان عزیز میشدند و ملّت شرک خوار و ذلیل گردید.
پی نوشت ها: (1) احزاب آیه 14 - 8. (2) تاریخ طبری ج 2 ص 239 - و - طبقات کبری ج 2 ص 68. (3)
واقدی رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسّم میکند: کَأنَّ فَوْقَ
رُؤُسِهُمُ الطَّیر: گویی بر سرشان پرنده نشسته بود. کتاب المغازی ج 2 ص
470 ط - أعلمی. [4] ابن ابی الحدید شرح نهجالبلاغه ج 13 ص 248. [5] بحارالانوار ج 20 ص 215. [6] سوره انبیاء آیه 89. [7] کنزالفوائد ص 137. [8] بحارالانوار ج 20 ص 227. [9] مُثله کردن، یعنی: قطعه قطعه کردن بدن شخص. [10] بحارالانوار ج 20 ص 216 - و - مستدرک حاکم ج 3 ص 32.
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 745