نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 734
در راه خدمت به مردم
چرا باید در میان تودههای مردم و در فعالیت آنان شرکت نمود؟ آیا بریا آن است که از آنان نفعی عایدمان گردد؟ یا به خاطر آن است که به آنها خدمت کنیم و خشنودی پروردگار را جلب نمائیم؟ کسی
که در زندگی، بهشت را هدف خود قرار داده است، در پی آن نیست که مردم به او
سودی برسانند یا به او توجه کنند، زیرا او بهرهی خود را از خداوند
میستاند و به عنایت او خرسند است. وجود او در میان مردم تنها به خاطر
انجام دادن وظایف خود در برابر مردم است، پس هر گاه بعضی بر او جفا کنند و
او را دشمن بگیرند، او تنها باید دغدغهی وظایف خود را در سر داشته باشد...
و رنج و آزار مردم را در برابر پاداشی که از این رهگذر نصیب او میشود،
تحمل کند. وقتی «شهادت» ارزندهترین سودی است که انسان در میدان جنگ، و
در مبارزه با دشمنان خدا میتواند به دست آورد، پس باید در رویارویی با
تلخی هرگونه جور و آزاری بردبار باشد. امام علی (ع)، هنگامی که کارگزار
او بر مصر «محمد بن ابوبکر» را به قتل رساندند و مصر را از حکومت او جدا
نمودند، در نامهای به «عبدالله بن عباس» چنین نوشت: اما بعد، فان مصر
قد افتتحت، و محمد ابن ابیبکر «رحمه الله» قد استشهد، فعند الله نحتسبه
ولدا انا صحا، و عاملا کادحا، و سیفا قاطعا، و رکنا دافعا، و قد کنت حثثت
الناس علی لحاقه، و امرتهم بغیاثه قبل الوقعه، و دعوتهم سر او جهرا، و عودا
و بدءا، فمنهم الاتی کارها، و منهم المعتل کاذبا، و منهم القاعد خاذلا.
اسان الله ان یجعل لی منهم فرجا عاجلا، فهو الله لولا طمعی عند لقایی عدوی
فی الشهاده، و توطینی نفسی علی المنیه، لا حببت ان لا ابقی مع هولاء یوما
واحدا، و لا التقی بهم ابدا. «همانا که مصر سقوط کرد و محمد بن ابوبکر-
که خدایش بیامرزاد- به شهادت رسید. پاداش او را از خدا میطلبیم که فزرندی
خیراندیش بود و کارگزاری سخت کوش و تیغی برا، و تکیه گاهی استوار. من
مردم را به پیوستن به او فرامیخواندم و فرمان میدادم که پیش از واقعه، او
را یاری دهند و آشکارا و نهان به یاری او دعوت میکردم و باز به شگردی
تازه فراخوانی خود را از سر میگرفتم. اما گروهی از آن مردم با ناخرسندی به
یاری او میرفتند و برخی به دروغ بهانه میآوردند، و پارهای سرافکنده به
جای خویش میماندند... از پروردگار مسئلت دارم تا هر چه زودتر مرا از
ایشان گشایشی دهد. به خدا سوگند که اگر به هنگام رویاروئی با دشمن شهادت را
آرزو نمیکردم، و مرگ را با آغوش باز خواهان نبودم، دوست میداشتم که حتی
یک روز هم با این کسان باقی نمانم و هرگز با ایشان روبرو نشوم.» [1] .