responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 508
جنگ احد

روز هفتم شوال سال سوم هجری غزوه «احد» واقع شد. شمار سپاهیان اسلام در آغاز هزار نفر بود که در میدان جنگ به هفتصد نفر رسید.
افراد دشمن سه هزار تن بود که هفتصد نفر آنان از زره و تجهیزات لازم برخوردار بودند. شمار اسبها به دویست، و شتران به سه هزار بالغ می‌شد.
هدف از این جنگ، ایستادگی در برابر هجوم قریش بود که به تلافی شکست بدر برپا کرده بودند، و نتیجه‌ی آن، پیروزی ظاهری دشمن و به جای ماندن بیش از هفتاد شهید از بزرگان مسلمین بود.
در آغاز، پیشرفت جنگ چنان بود که پیروزی را برای مسلمین حتمی می‌نمود؛ چه آنکه قریش با از دست دادن یازده تن از پرچمداران خود، آنهم در نخستین ساعات جنگ چنان به وحشت و اضطراب افتاده بودند که همگی پا به فرار گذاشتند. و اگر دختر «علقمه» پرچم واژگون آنها را به دست نگرفته بود و مسلمانان تیرانداز نیز شکاف کوه را رها نمی‌کردند، پیروزی مسلمین قطعی بود. اما بدبختانه سپاه خصم پس از فروپاشی، از نو سامان یافت و توصیه رسول گرامی صلی الله علیه و آله به تیراندازان که به آنها فرموده بود:
«مبادا از جای خود حرکت کنید. اگر دیدید که ما نیز کشته می‌شویم، شما به یاری ما نشتابید و اگر پیروز هم شدیم و به جمع غنایم پرداختیم، باز هم با ما شرکت نکنید... به فراموشی سپرده شد. در نتیجه سرنوشت جنگ به نفع کفار و مشرکان رقم خورد.
در همین جنگ بود که رسول گرامی را سنگباران کردند و دندان پیشین او را شکستند و چهره مبارکش را مجروح ساختند که خون بر گونه‌اش جاری شد. علی آب می‌ریخت و فاطمه زخم پدر را شستشو می‌داد. و چون خونریزی زیادتر می‌شد فاطمه پاره حصیری را سوزاند و روی زخم گذاشت تا خون بند آمد. از حوادث دردناک این غزوه، شهادت حمزه عموی پیامبر و کشته شدن حنظله غسیل الملائکه است.
در همین جنگ بود که ابوسفیان فاتحانه و خرسند از نبرد، بانگ برداشت که:جنگ و پیروزی به نوبت است. پیروزی امروز ما به تلافی شکست بدر است. رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: (اما تو اشتباه می‌کنی) ما و شما یکسان نیستیم؛ کشته‌های ما در بهشتند و کشته‌های شما در دوزخ. [1] .
1- ... مردم مکه نه تنها خود تا آخرین نفر بر ما هجوم آوردند، بلکه تمامی تیره‌های عرب چه هم پیمانان خود و چه کسانی که بر آنها نفوذ داشتند- را علیه ما بسیج کردند و سپاهی انبوه گرد آوردند. در این لشکرکشی بهانه قریش خونخواهی کشتگان بدر و جبران شکست گذشته بود.
پیامبر خدا(ص) که توسط جبرئیل از نقشه شوم مشرکان آگاه گشته بود، با افراد خود در تنگه احد سنگر گرفت و همان جا را پایگاه و قرارگاه خود ساخت.مشرکان پیش آمدند و یک باره بر ما تاختند. افرادی از مسلمین شهید شدند و آنان که باقی ماندند شکست خورده و پراکنده شدند. مهاجر و انصار همگی به سوی خانه‌های خود در مدینه گریختند و (به دروغ) قتل پیامبر خدا (ص) و یارانش را در شهر شهرت دادند و تنها با رسول خدا (ص) باقی ماندم.
لطف خدا شامل حال ما شد و پیشرفت مشرکان متوقف شد. من آن روز که پیشاپیش رسول خدا (ص) سپر بلا شده بودم و در دفاع از او پیکار می‌نمودم، هفتاد و چند زخم و جراحت برداشتم. (در این موقع حضرت آثار آن جراحات را بر جمع حاضر نشان داد). آن خدمتی از من سرزد که ان شاءالله پاداش آن نزد پروردگارم محفوظ است.
2- در جنگ احد که بر اثر سستی و آزمندی پاره‌ای از مسلمانان سرنوشت جنگ به نفع مشرکان رقم خورد و فرصت طلایی از دست آنها ربوده شد و میدان تاخت و تاز برای مشرکان فراهم آمد شخصی که امیه بن ابی خذیفه نام داشت، در حالی که تا دندان مسلح بود و در پوششی از آهن مختفی بود و جز برق چشمانش جای دیگری از بدنش آشکار نبود، به میدان نبرد آمد.
او پیوسته رجز می‌خواند و همآورد می‌طلبید و می‌گفت:
امروز روز تلافی بدر است، (امروز روزی است که شکست بدر جبران می‌شود).
از میان مسلمین کسی به مبارزه با وی به پا خاست. اما دیری نپایید که به زخم دشمن از پای درآمد و شهید شد.
من آهنگ او کردم (و بر وی حمله بردم) و ضربتی بر سر او نواختم. اما از آنجا که وی سر خود را با «کلاه خود» پوشیده بود و زیر آن هم زره (مخصوص) به سر داشت، شمشیر من اثر نکرد و چون او به علت بلندی قد بر من تسلط و برتری داشت، شمشیرش را به سوی من حواله کرد که (خوشبختانه) در سپر نشست و در آن گیر کرد. در این حال که زره او اندکی پس رفته بود (و زمینه مناسبی برای ضربه زدن فراهم شده بود) من از فرصت استفاده کردم و با یک ضربت هر دو پای او را قطع کردم و او بر زمین افتاد.
اما آن گستاخ با همان حال، آنقدر تلاش کرد تا شمشیرش را از سپر رها ساخت و دوباره با من به زد و خورد پرداخت.
دیدم گودی زیر بغل او آشکار است (و از پوشش زره بی بهره مانده است) با وارد ساختن یک ضربت در همان ناحیه او را از تلاش بیهوده آسوده ساختم.
3. شما را به خدا سوگند، آیا در میان خود فردی جز من می‌شناسید که آن نه مبارز تنومند، از تیره «بنی عبدالدار» را- که همگی از سران و پرچمداران قوم بودند- به خاک و خون کشیده باشد؟!
(آیا به یاد دارید) «صواب حبشی»، برده‌ی آن مقتولان را که چگونه دیوانه‌وار و خشمگین به میدان کارزار آمد و فریاد زد و گفت:
«من به انتقام سروران و دلاورانی که از کف داده‌ام به قتل شخصی جز محمد خرسند نخواهم شد»؟!
چشمانش کاسه خون شده بود. دهانش کف‌آلود گشته بود. و شما (مردم) وحشت‌زده از برابر او می‌گریختید. در این حال من به مقابله و مبارزه با او به پا خاستم.
هنگامی که صوأب به من نزدیک می‌شد گویی هیولایی جلو می‌آمد! [2] .
نبرد بین ما آغاز شد. اما بیش از دو ضربت رد و بدل نشد. سرعت شمشیر من چنان برق‌آسا بود که در یک لحظه او را دو نیمه ساخت. تیغه‌ی شمشیر بر تهیگاه و پهلوی وی اصابت کرد. قسمت پایین تنه او روی پاها بر زمین باقی ماند و بالا تنه او به جانبی افتاد و مسلمانان می‌نگریستند و به او می‌خندیدند!. [3] .
4. در بحبوحه‌ی جنگ «احد» شمشیرم دو نیمه شد. از میدان نبرد بازگشتم و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده عرض کردم:
ای فرستاده‌ی خدا! انسان چاره‌ای ندارد جز اینکه با شمشیر بجنگد و شمشیر من شکست.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نگاهی به اطراف انداخت، چشمانش بر شاخه‌ی خشکیده‌ی نخلی افتاد که در کناری افتاده بود. آن شاخه‌ی نخل را برگرفت و تکانی داد که ناگهان به شمشیر بدل شد و آن را به من داد؛ و این همان شمشیری است که ذوالفقار [4] نام گرفت. آن را بر کسی فرود نیاوردم جز آنکه دو نیمه‌اش ساخت.
5. در هنگامه‌ی نبرد احد تیری به چشم «قتادة بن ربیع» اصابت کرد و آن را شکافت و تخم چشمش به گونه‌اش افتاد. با همان حال خود را به حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسانید و تقاضای شفا کرد....
رسول خدا صلی الله علیه و آله چشمش را گرفت و بر جای خود نهاد و شفا یافت طوری که چشم مجروح، تیزبین‌تر از چشم دیگر گردید.
6- در جنگ احد شانزده زخم عمیق برداشتم که از شدت جراحت چهار مورد آن نقش بر زمین شدم [5] هر بار مرد خوش صورتی که گیسوانی زیبا بر نرمه گوشهایش آویخته بود و بوی خوشی از او به مشام می‌رسید، بالای سرم حاضر می‌شد و بازوان مرا می‌گرفت و از زمین بلند می‌کرد و می‌گفت:
برخیز و بر مشرکان و دشمنان حمله بر؛ چه اینکه تو در طاعت خدا و رسول هستی و آن دو پیوسته از تو خشنودند.
هنگامی که خدمت رسول خدا (ص) رسیدم، قصه آن مرد را باز گفتم. آن حضرت فرمود:علی! چشمانت روشن باد، او جبرئیل بوده است.
7- در روز احد که مردم از اطراف رسول خدا(ص) پراکنده گشتند و او را در میان انبوه دشمن، یکه و تنها رها ساختند، آن روز من به قدری برای آن حضرت ناراحت و پریشان گشتم که سابقه نداشت. حال من، حال کسی بو دکه بر نفس خود تسلط و اختیاری نداشته باشد. پیش روی حضرت با دشمنان مهاجم می‌جنگیدم و آنها را از اطراف وی پراکنده می‌ساختم تا اینکه پس از گذشت لحظاتی به عقب باز گشتم تا از حال او خبر گیرم. اما هر چه جویا شدم خبری نیافتم (نگران شده) با خو گفتم، پیامبر خدا(ص) به کجا ممکن است رفته باشد؟! احتمال فرارا که در حق وی منتفی است؛ معنی ندارد که رسول خدا (ص) از میدان کارزار فرار کرده باشند. احتمال شهادت هم در بین نیست، چون اگر شهید شده بود باید در میان کشته‌ها دیده می‌شد. پس راهی جز این باقی نمانده که او را به سوی آسمانها برده باشند (و ما را از نعمت وجود او محروم کرده باشند) از شدت خشم و ناراحتی غلاف شمشیرم را شکستم و با خود گفتم: حال که چنین است به تلافی فقدان او چندان نبرد خواهم کرد تا کشته شوم.آنگاه خود را به دریای دشمن زدم و آنان را از هر سو پراکنده ساختم. با فرار دشمن محوطه‌ای برابر دید من باز شد؛ ناگهان دیدم رسول خدا(ص) با حال ضعف و بیهوشی نقش بر زمین افتاده است!
(معلوم شد که او در تمام این مدت زیر دست و پای دشمن بوده است) به جانب او رفتم و سرش را در دامن گرفتم. نگاهی به من کرد و فرمود: علی! مردم چه کردند؟گفتم: به دشمن پشت کردند و کافر شدند و شما را به آنان تسلیم کردند و خود گریختند.
در این بین پیامبر خدا (ص) متوجه حمله گروهی از سپاه دشمن شد که قصد داشتند غافلگیرانه به او یورش برند. فرمود: یا علی! آنان را از من دور کن.[6] .
من به جانب آنها حمله بردم و جمعشان را متفرق ساختم که هر یک به سویی گریخت.سپس پیامبر خدا (ص) فرمود: علی! آیا صدای رضوان را که در آسمان در مدح و ستایش تو سخن می‌گوید می‌شنوی؟! او هم اینک بانگ برداشته و می‌گوید:
شمشیری جز شمشیر علی نیست
و جوانمردی جز علی نیست
همان جا من خدای را سپاس گفتم و بر لطف و نعمتی که به من عطا کرده است اشک شوق ریختم.
دوشنبه هفتم یا پانزدهم شوال، سال سوم هجرت، جنگ احد پایان پذیرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه بازگشت و شب یکشنبه را در مدینه بود و مسلمانان هم به معالجه و مداوای مجروحان خود پرداختند.
پیامبر چون نماز صبح روز یکشنبه را خواند؛ اطلاع یافت که «لشکر ابوسفیان که پس از پیروزی، روانه‌ی مکه شده بودند، هنگامی که به سرزمین «روحاء» رسیدند، از کار خود پشیمان گشته و تصمیم به مراجعت به مدینه و نابود کردن باقی مانده‌ی مسلمان گرفته‌اند». [7] .
8. این خبر که به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید فورا فرمان داد که لشکر خسته و شکست خورده‌ی «احد»، خود را برای شرکت در جنگ دیگری آماده کنند. اما به مردم اعلام کرد:
«فقط کسانی حق شرکت دارند که دیروز در «احد» همراه بوده و از جنگ آسیب و جراحت برداشته‌اند». فراریها و منافقان که قهرا سالم مانده بودند، حق همراهی نداشتند.
به این ترتیب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و مجروحان ارتش اسلام حرکت کردند و در محلی به نام «حمراء الاسد» (که هشت میل با مدینه فاصله داشت) رسیدند و اردو زدند.
انتشار این خبر در میان لشکر قریش موجی از رعب و وحشت ایجاد کرد، (خصوصا از این مقاومت عجیب و شرکت مجروحان در میدان نبرد سخت به وحشت افتادند و شاید فکر می‌کردند ارتش تازه نفسی از مدینه به آنها پیوسته است).
در این بین لشکر قریش با مسافری که عازم مدینه بود، مواجه می‌گردند، این مسافر «نعیم بن مسعود» از تیره اشجع بود. ابوسفیان به او گفت: حال که تو آهنگ مدینه داری، راه خود را از جانب «حمراء الاسد» (یعنی همان جایی که ارتش اسلام اردو زده و به تعقیب قریش پرداخته است) قرار ده و محمد صلی الله علیه و آله را بترسان و به او بگو «در راه که می‌آمدم، سپاه ابوسفیان را چنین و چنان دیدم، نیروهای بسیاری از تیره‌های مختلف عرب به آنها پیوسته‌اند و قدرتی فوق‌العاده تشکیل داده‌اند، خوب است که بازگردید و جان خود را به خطر نیندازید، و تا می‌توانی آنها را بترسان، اگر چنان کردی و آنها را از تعقیب ما بازداشتی، ده شتر جوان پاداش خواهی گرفت».
«نعیم به مسعود» پذیرفت و به حمراء الاسد آمد و آنچه می‌خواست به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت، سپس یاران آن حضرت را مخاطب ساخت و گفت: «بامداد فردا با ارتشی روبرو خواهید شد که شما را یارای برابری با آنها نیست پس حرف مرا بشنوید و به خیرخواهی من اعتماد کنید و از راهی که آمده‌اید بازگردید...».
همراهان حضرت پاسخ دادند: «خدا ما را کافی است و او بهترین حامی است» و تو نیز آگاه باش که ما از آنها هیچ خوفی به دل نداریم.
اینجا بود که این آیه نازل گردید: [8] .
«اینها کسانی بودند که جمعی از مردم (به حسب این روایت نعیم بن مسعود) به آنها گفتند: «لشکر دشمن بسیج گشته و آماده حمله‌اند. از آنها بترسید»، اما آنها نه تنها نترسیدند بلکه به عکس بر ایمانشان افزوده شد. و گفتند: خدا ما را کافی است و او بهترین حامی است...».
(پیامبر و همراهان، هر چه انتظار کشیدند، از حمله دشمن خبری نشد، شبها در پانصد محل آتش می‌افروختند چنانکه شعله‌های آتش از مسافتهای دور دیده می‌شد و همهمه‌ی سپاهیان نیز از راه دور شنیده می‌شد. سرانجام رسول خدا صلی الله علیه و آله و همراهان پس از سه روز و یا به نقلی پنج روز توقف، به مدینه بازگشتند).
1. قال علی علیه‌السلام:... فان اهل مکة اقبلوا الینا علی بکرة ابیهم قد استحاشوا من یلیهم من قبائل العرب و قریش طالبین بثار مشرکی قریش فی یوم بدر فهبط جبرئیل علی النبی فانباه بذلک فذهب النبی و عسکر باصحابه فی سد احد و قبل المشرکون الینا فحملوا علینا حمله رجل واحد. واستشهد من المسبین من استشهد و کان ممن بقی ما کان من الهزیمه و تقیت مع رسول الله (ص) و مضی المهاجرون و الانصار الی منازلهم من المدینه. کل یقول: قتل النبی و قتل اصحابه. ثم ضرب الله عزوجل وجوه المشرکین و قد جرحت بین یدی رسول الله (ص) نیفا و سبعین جرحه. منها هذه و هذه ثم القی رداه و امریده علی جراحاته و کان منی فی ذلک ما علی الله عزوجل ثوابه ان شاء الله. [9] .
2- ... لما کان یوم احد و جال الناس تلک الجوله اقبل امیه بن ابی حذیفه بن المغیره و هو دارع مقنع فی الحدید ما یری منه الا عیناه و هو یقول: یوم بیوم بدر. فعرض له رجل من المسلمین فقتله امیه فصمدت به فضربته بالسیف علی هامته و علیه بیضه و تحت البیضه مغفر فنبا سیفی و کنت رجلا قصیرا فضربنی بسیفه فاتقیت بالدرقه فلحج سیفه فضربته و کان درعه مشمره فقطعت رجلیه فوقع و جعل یعالج سیفه حتی خلصه من الدقه و جعل یناوشنی و هو بارک حتی نظرت الی فتق تحت ابطه فضربته فمات. [10] .
3- ... نشدتکم بالله هل فیکم احد قتل من بنی عبد الدار تسعه مبارزه کلهم یاخذ اللوا، ثم جا صواب الحبشی مولاهم و هو یقول: و الله لا اقتل بسادتی الا محمدا. قد ازبد شدقاه و احمرت عیناه فاتقیتموه وحدتم عنه و خرجت فلما اقبل کانه قبه مبینه فاختلف انا و هو ضربتین فقطعته بنصفین و بقیت رجلاه و عجزه و فخذاه قائمه علی الارض ینظر الیه المسلمون و یضحکون منه. [11] .
4- ... انقطع سیفی یوم احد، فرجعت الی رسول الله (ص) فقلت: ان المرا یقاتل بسیفه و قد انقطع سیفی، فنظر الی جریده نخل عتیفه یابسه مطروحه، فاخذها بیده ثم هزها فصارت سیفه ذاالفقار فناولنیه فما ضربت به احدا الا وقده بنصفین. [12] .
5- ... ان ابا قتاده بن ربعی کان رجلا صحیحا فلما ان کان یوم احد اصابته طعنه فی عینه فبدرت حدقته فاخدهابیده ثم اتی بها الی النبی فقال یا رسول الله (ص) ان امراتی الان تبغضنی فاخذها رسول الله (ص) من یده ثم وضعها مکانها فلم تک تعرف الا بفضل حسنها علی العین الاخری. [13] .
6- ... اصابنی یوم احدست عشره ضربه سقطت الی الارض فی اربع منهن فاتانی رجل حسن الوجه حسن اللمه طیب الریح فاخذ بضبعی فاقامنی ثم قال: اقبل علیهم فانک فی طاعه الله و طاعه رسول الله (ص) و هما عنک راضیان... فاتیت النبی فاخبرته فقال: یا علی اقر الله عینک ذاک جبرئیل. [14] .
7- ... لما انهزم الناس یوم احد عن رسول الله (ص) لحقنی من الجزع علیه ما لم یلحقنی قط و لم املک نفسی و کنت امامه اضرب بسیفی بین یدیه فرجعت اطلبه فلم اره. فقلت: ما کان رسول الله (ص) لیفر و ما رایته فی القتلی؟ و اظنه رفع من بیننا الی السما، فکسرت جفن سیفی و قلت فی نفسی: القاتلن به عنه حتی اقتل و حملت علی القوم فافرجوا عنی و اذا انا برسول الله و ولا الدبر من العدو و اسلموک. فنظر النبی الی کتیبه قد اقبلت الیه فقال لی: رد عنی یا علی! هذه الکتیبه؛ فحملت علیها اضربها بسیفی یمینا و شمالا حتی ولو الادبار.فقال النبی: اما تسمع یا علی مدیحک فی السما؟! ان ملکا یقال له رضوان ینادی:لا سیف الا ذوالفقار و لافتی الا علی... فبکیت سرورا و حمدت الله سبحانه و تعالی علی نعمته. [15] .
8.... أوحی الله تعالی الی رسول الله صلی الله علیه و آله أن اخرج فی وقتک هذا لطلب قریش و لا تخرج معک من أصحابک الا من کانت به جراحة. فأعلمهم بذلک، فخرجوا معه علی ما کان بهم من الجراح حتی نزلوا منزلا یقال له «حمراء الاسد» و کانت قریش قد جذت السیر فرقا. فلما بلغهم خروج رسول الله صلی الله علیه و آله فی طلبهم خافوا فاستقبلهم رجل من «اشجع» یقال له «نعیم بن مسعود» یرید المدینة، فقال له ابوسفیان صخر بن حرب: یا نعیم هل لک أن أضمن لک عشر قلائص و تجعل طریقک علی «حمراء الاسد» فتخبر محمدا انه قد جاء مدد کثیر من حلفائنا من العرب: کنانة و عشیرتهم و الاحابیش و تهول علیهم ما استطعت فلعلهم یرجعون عنا؟ فاجابه الی ذلک. و قصد «حمراء الاسد» فاخبر رسول الله صلی الله علیه و آله بذلک و قال: ان قریشا یصبحون بجمعهم الذی لا قوام لکم به فاقبلوا نصیحتی و ارجعوا. فقال اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله: «حسبنا الله و نعم الوکیل» اعلم انا لا نبالی بهم. فانزل الله سبحانه علی رسوله: «الذین استجابوا لله و الرسول الی قوله: «و نعم الوکیل».... [16] .


پی نوشت ها:
(1) ر. ک: تاریخ پیامبر اسلام، ص 306.
(2) در روایت به «قبة مبنیه» یعنی گنبد برافراشته تشبیه شده است.
(3) بخشی از سخنان آن حضرت است که در روز شورا خطاب به نامزدهای خلافت و سایر حضار ایراد فرمود.
(4) در خصوص شمشیر حضرت روایات دیگری هم وارد شده است.
(5)
رسول خدا(ص) به ام سلیم و ام عطیه، دو بانویی که در کار درمان مجروحان تلاش می‌کردند، فرمود: زخمهای علی را درمان کنید. گفتند: نی شود، هر زخمی را که مرهم می‌گذاریم جای دیگر از تن علی می‌ترکد.پیامبر خدا(ص) که وضع را چنین دید خودش دستی بر زخمهای پیکر علی کشید و در جا شفا یافت.(راه محمد، ج 1، ص 286).
[6] ابن ابی الحدید می‌نویسد: دسته‌ای که برای کشتن پیامبر خدا (ص) هجوم آودره بالغ بر پنجاه نفر بودند و علی در حالی که پیاده بود آنها را متفرق می‌ساخت. اما آنها بزودی جمع می‌شدند و از نو حمله می‌کردند و هر بار علی آنها را پراکنده می‌ساخت و این کار بارها تکرار شد.
سپس جریان نزول جبرئیل یا رضوان را نقل می‌کند و می‌گوید: علاوه بر این مطلب که از نظر تاریخی مسلم است، من خود در برخی از نسخه‌های کتاب غزوات محمد بن اسحاق جریان فرود آمدن جبرئیل را دیده‌ام... حتی روزی از استاد خود، عبدلوهاب سکینه از صحت آن پرسیدم. وی گفت این خبر صحیح است.
به او گفتم: پس چرا مؤلفان صحاح ششگانه، از درج آن در کتابهایشان غفلت ورزیده‌اند؟
در پاسخ گفت: مگر همه روایات صحیح در صحاح ستّه گرد آمده است؟ خیلی از روایات صحیح داریم که نویسندگان صحاح در جوامع خود نیاورده‌اند. (شرح نهج‌البلاغه، ج 14، ص 211).
[7] تاریخ پیامبر اسلام، ص 344.
[8] (الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل). سوره‌ی آل عمران (173:3).
[9] خصال، ص 416؛ اختصاص، ص 167: بحار، ج، 20، ص 69.
[10] شرح نهج‌البلاغه، ج 14، ص 275.
[11] خصال، ص 668.
[12] بحار، ج 20، ص 78.
[13] احتجاج، ص 224.
[14] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 273؛ بحار، ج 20، ص 93.
[15] ارشاد، ج 1، ص 86؛ اعلام الوری، ج 1، ص 193؛ بحار، ج 20، ص 86.
[16] بحار، ج 20 ص 111.

نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 508
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست