نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 440
تنها مدافع و مبارز صحنه پیکار
وقتی مسلمانان در اُحُد از دستورات رسول خدا سرپیچی کرده، و تنگه مهمّ
نظامی را رها کردند، و خالد بن ولید سپاه اسلام را از پشت سَر مورد حمله
قرار داد، و حضرتِ حمزه با جمعی شهید شدند، و شخصی که شبیه پیامبر بود،
کشته شد و همه جا اعلام کردند که: «پیامبر خدا کشته شد.» همه فرار کردند. تنها علی علیه السلام بود که با چند نفر مقاومت میکردند. زید بن اسید، به عبداللَّه بن مسعود گفت: آیا این خبر درست است که در هنگام سخت اُحد همه فرار کردند؟ عبداللَّه بن مسعود گفت: آری، علی علیه السلام و ابودجّانه و سهل بن حنیف باقی ماندند. حدود یک ساعت بعد عاصم بن ثابت، و طلحة بن ثابت هم به آن سه نفر ملحق گردیدند. و خلیفه اوّل و خلیفه دوم فرار کردند و بعد از سه روز خدمت پیامبر رسیدند. [1] . در شرح همان لحظه حسّاس و چند ساعتِ سرنوشت ساز نوشتند که: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اشخاصی دنبال فراریان فرستاد که چرا عهد شکستید؟. و علی علیه السلام راه را بر خلیفه دوم بست و فرمود: چرا فرار میکنی؟ گفت: این عادت عرب است، گاهی میگریزد، و گاهی حمله میکند، و گریخت. پیامبر
زخمی شده در گوشهای افتاده بود، علی علیه السلام از فرار عهد شکنان در
حالت گریه، خود را به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رساند. در آن حال گروه گروه، مشرکان به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم حمله میکردند و علی علیه السلام آنها را تار و مار میکرد، تا میخواست کمی استراحت کند، گروه دیگر یورش میآوردند و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم میفرمود: (علی، شرّ اینها را از من باز دار) و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام با آنها میجنگید که یا کشته میشدند و یا فرار میکردند. در آن لحظههای حسّاس ناگاه شمشیر امام علی علیه السلام شکست. خدمت
رسول خدا آمد، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ذوالفقار را به حضرت
امیرالمؤمنین علیه السلام داد که در تداوم حملات و جانفشانی امام علیعلیه
السلام، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «علی جان " صدای جبرئیل را میشنوی که بین زمین و آسمان میگوید: لافَتی اِلاَّ عَلِی لاَسَیفَ اِلاَّ ذُوالْفَقَار [2] . (جوانمرد دلاوری جز علی علیه السلام و شمشیری چونان ذوالفقار وجود ندارد) حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرماید: اشک در چشمان من لغزید و خدا را شکر کردم، و به دفاع ادامه دادم. جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: اِنّه منّی وَ اَنَا مِنْهُ پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیز فرمود: وَ اَنَا مِنْکُما (من هم از شما هستم) مشرکین، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و امام علی علیه السلام را در محاصره داشتند، و هیچکس به کمک نیامد، در آن حال چشم پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به ابودجّانه افتاد که در کنارِ امام علی علیه السلام میجنگید، خطاب به او فرمود: «ابودجّانه من بیعت خود را از تو گرفتم، برو» و او در حالی که گریه میکرد، گفت: یا رسول اللَّه تو را رها کنم و به طرف زن و دنیا بروم؟ به خدا سوگند چنین نمیکنم. آنقدر ادامه داد تا آنکه از فراوانی زخمها بر زمین افتاد. حضرت
امیرالمؤمنین علیه السلام فوراً او را خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله
وسلم آورد و تنها به دفاع از جان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پرداخت تا
آنکه 94 زخم کاری بر او زدند، با فراوانی زخمها و رفتن خونِ زیاد، 16
مرتبه به هنگام حمله کردن بر زمین افتاد که فوراً بلند میشد، و چهار مرتبه جبرئیل به صورت مردی نیکو صورت امام علی علیه السلام را بر سر پانگهداشت. پیامبر
صلی الله علیه وآله وسلم نگاه به قدمهای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه
السلام کرد که تعادل ندارد، دست به دعا بلند کرد و فرمود: (پروردگارا مرا وعده دادی که دین خود را قوی و پیروز گردانی، اگر بخواهی بر تو دشوار نیست) نسیبه
دختر کعب که وضع را چنان دید (قبلاً به سربازان آب میداد) خود را در پیش
روی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم قرار داد و هر کس که حمله میکرد، او
دفاع میکرد که 13 زخم برداشت. یکی از زخمها چنان کاری بود که تا یکسال مشغول معالجه آن بود. درآن حال یک نفر از مسلمانان در حال فرار بود، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: (حال که فرار میکنی سپر خود را بیانداز) سِپَر را انداخت و نسیبه سِپَر را گرفت و مردانه ایستاد، ناگاه مُشرکی آمد و ضربتی زد که نسیبه آن را با سپر دفع کرد و شمشیری به اسبش زد که از پای در آمد. پیامبر عبداللَّه فرزند نسیبه را صدا کرد که به کمک مادر بیاید. عبداللَّه فوراً جلو آمده آن مشرک را با کمک مادر کشتند. مشرک دیگر آمد ضربتی بر عبداللَّه زد، که نسیبه فوراً آن مشرک را با ضربتی از پای در آورد. در این لحظه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم چنان خندید که دندانهای عقب او پیدا شد و خطاب به نسیبه فرمود: قصاص کردی. و آنگاه دعا کرد: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْهُمْ رُفَقَائی فِی الْجَنَّةِ» (خدایا آنها را دوستان من در بهشت قرار ده.) و فرمود: بارَکَ اللَّه عَلَیکُمْ مِنْ اَهْلِ بَیتی لِمَقامِکَ خَیرٌ مَنْ مَقام فلان و فلان (برای مقام ارزشمندی که داری برکات الهی از اهل بیت من بر تو باد که بر فلانی و فلانی برتری) [3] . امّا آن کس چون پروانه گِرد شمعِ وجود پیامبر میگَشت و دفاع میکرد، امام علی علیه السلام بود. دراین لحظههای حسّاس 5 نفر تصمیم گرفتند تا پیامبر را به شهادت برسانند. اسامی آنها به شرح زیر است: 1- عبداللَّه بن شهاب که پیشانی پیامبر را مجروح کرد. 2- عتیبه فرزند ابی وقاص، با سنگ دندانهای رباعی پیامبر را شکست. 3-
ابن قمیئه لیثی که زخمی بر صورت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم وارد
ساخت، و چنان ضربه شدید بود که دندههای کلاه پیامبر صلی الله علیه وآله
وسلم در صورت آن حضرت فرو رفت که ابوعبیده جرّاح آنها را با زحمت و با
دندانهای خود در آورد که چهار دندان او شکست. 4- عبداللَّه بن حمید که در هنگام حمله به دست ابودجانه کشته شد. 5- اُبی بن خلف، که به دست پیامبر کشته شد. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام تنها 26 سال داشت که جانانه از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دفاع میکرد. چون خبر کشته شدن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پخش شد، و
مهاجمانی که به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم حمله کردند، به وسیله امام
علی علیه السلام کشته شده و تار و مار گشتند، اکثر افراد قریش فکر کردند
کار تمام شد. زیرا میگفتند: مسلمانان گریختند و پیامبر هم کشته شد، آنگاه مشغول ارزیابی کشتهها بودند تا جنازه پیامبر را شناسائی کنند، و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هم صلاح ندید که این شایعه تکذیب شود تا دشمن یورش مجدّد نیاورد. علی
علیه السلام و ابودجانه و نسیبه، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را به
طرف «شعب» [4] حرکت دادند، در درختان خرما پنهان شده به سلامت به شهر آیند و
برای عملیات فردا آماده شوند. نخستین کسی که پیامبر را شناخت «کعب مالک» بود که فریاد زد: «هان مسلمانان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم زنده است». که بااشاره رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ساکت شد. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به دهانه درّه رسید. برخی
از مسلمانان که در آن اطراف بودند، با شرمندگی اطراف پیامبر را گرفتند و
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام با سپر آب میآورد و رسول خدا صلی الله
علیه وآله وسلم خونهای صورت خود را میشُست و میفرمود: اِشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلی مَنْ اَدْمی وَجْهُ نَبِیهِ (خشم خدا شدت گرفت برملتی که صورت پیامبر خود را خونین کردند.) در این لحظات حسّاس (حدود ظهر) ابوسفیان و عکرمه در حالی که بتهای بزرگ خود را در دست داشتند شعار میدادند که: اَعْلُ هُبَلْ (بزرگ است بت هبل) رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به مسلمانانی که اطراف او بودند دستور داد شعاربدهند: اللَّهُ أعْلی وَ أجَلّ (خدا بزرگتر و تواناتر است) ابو سفیان شعار را عوض کرد که: نحن لنا العُزّی وَ لاعُزّی لَکُمْ (ما بُت بزرگ عُزّی داریم و شما ندارید.) پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دستور داد، بگویند: اللَّهُ مولانا وَ لا مُولا لَکُمْ (خداوند مولای ماست و شما مولائی ندارید.) ابوسفیان داد زد که: امروز به عوض روز بدر. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به مسلمانان دستور داد بگویند که: (این دو روز مساوی نیست کشتگان ما در بهشت و کشتگان شما در جهنّم میباشند.) ابوسفیان که از پاسخهای کوبنده مسلمانان در شگفت بود گفت: (وعده ما و شما سال آینده) و راه مکّه را در پیش گرفت. [5] . و
مسلمانان نماز جماعت را در حالی که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از شدت
زخمها نشسته نماز میخواند اقتدا کردند، و پس از نماز وارد میدان اُحد
شدند تا 70 کشته خود را دفن کنند و آفتاب درحال غروب کردن بود که پیامبر
صلی الله علیه وآله وسلم و همراهان به مدینه باز گشتند.
پی نوشت ها: (1) روضة الصفاء ج 2 ص 111. (2) علل الشرایع شیخ صدوق. (3) توضیح دادند که: یعنی: خلیفه اوّل و دوّم. (4) شِعب، درّه ای در کوههای اُحُد که به صورت مخفیگاه بود. (5) بحارالانوار ج 20 ص 44 - و - روضة الصفاء ج 2 ص 112 - و -سفینة البحار ج1 ص149.
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 440