responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 349
پیشگوئی در مورد شهادت رشید هجری

رشید هجری [1] از یاران باوفا و صمیمی حضرت علی علیه‌السلام بود به گونه‌ای که حضرت او را لایق تعلیم علوم غیب دانسته، از بلاها و مرگها آگاه بود و او را رشید البلایا می‌نامیدند، به بعضی خبر می‌داد که چگونه می‌میرد و یا چگونه کشته می‌شود، و همانطور که خبر داده بود واقع می‌شد.
روزی امیرالمؤمنین علیه‌السلام با اصحاب خود به باغی رفت، زیر درخت خرمائی نشست و فرمود تا خرمائی چیدند و آوردند. رشید گفت: یا امیرالمؤمنین چه خرمای خوبی است؟ حضرت فرمود: ای رشید، بدان که تو را بر شاخه همین درخت به دار می‌زنند!
رشید گوید: از این به بعد صبح و شام کنار این درخت می‌آمدم و آن را آبیاری می‌کردم تا اینکه امیرالمؤمنین از دنیا رفت. روزی آمدم دیدم که شاخه‌های آن درخت را بریده‌اند، با خود گفتم: اجلم نزدیک است یک روز که آمدم رئیس مأمورین محله به من گفت: بیا نزد امیر، وقتی وارد قصر شدم دیدم که آن چوب به کناری افتاده است، روز دیگری دیدم نصف آن را برای چرخ آب چاه استفاده کرده‌اند. با خود گفتم: دوست من به من دروغ نگفت: تا اینکه مأمور حاکم به سراغم آمد و مرا احضار کرد وقتی وارد قصر شدم آن چوب را دیدم با پا به آن زدم و گفتم: من برای تو بزرگ شدم و تو برای من رشد کردی وقتی او را بر عبیدالله بن زیاد وارد کردند گفت: از دروغ رفیق خودت بگو! گفتم: به خدا که که نه من دروغگو هستم و نه او، به من خبر داده است که تو دست و پا و زبانم را قطع خواهی کرد!
عبیدالله گفت: به خدا که سخن او را دروغ می‌گردانم، سپس فرمان داد تا دستها و پاهایش را قطع کنند (اما زبانش را قطع نکنند تا به گمان خودش سخن حضرت علی علیه‌السلام را باطل نماید) وقتی رشید را به نزد خاندانش بردند در همان حال از سخنان شگفت و عظیم به مردم خبر می‌داد، صدا زد: ای مردم از من سؤال کنید، این گروه نزد من دینی دارند که هنوز پرداخت نشده است در این حال به ابن‌زیاد خبر دادند که: می‌دانی چه کردی؟ دست و پای رشید را بریدی و زبانش را آزاد گذاردی و او هم اکنون سخنان عظیم با مردم در میان می‌گذارد، عبیدالله دستور داد تا زبان او را نیز به همراه دست و پایش قطع کنند. [2] .
شخصی به نام زیاد بن نصر گوید: من نزد زیاد بودم که رشید هجری را آوردند زیاد به او گفت: همراهت (یعنی علی علیه‌السلام) در مورد کار ما با تو چه گفته است؟ (معلوم می‌شود که خبرهای غیبی حضرت چنان مشهور بوده است که دشمنان ایشان نیز از آن مطلع گشته بودند)
رشید گفت: حضرت به من خبر داده است که شما دست و پای مرا بریده و سپس مرا به دار آویزان می‌کنید، زیاد گفت: به خدا سوگند که سخن علی علیه‌السلام را دروغ می‌گردانم، رهایش کنید.
همین که رشید خواست برخیزد و بیرون رود، زیاد گفت: به خدا که شکنجه‌ای سخت‌تر از همان که صاحب او خبر داده سراغ ندارم، او را ببرید و دست و پای او را بریده و سپس دارش زنید.
رشید گفت: هرگز، شما نزد من چیزی دارید که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به من خبر داده است! زیاد که متوجه شده بود گفت: زبانش را قطع کنید، رشید گفت: به خدا که الان تصدیق خبر امیرالمؤمنین علیه‌السلام محقق شد.
شیخ مفید (ره) بعد از نقل این خبر گوید: این روایت را نیز موافق و مخالف از افراد مورد اعتماد خود از کسانی که نام بردیم ذکر کرده‌اند و این خبر در نزد علماء شیعه و اهل سنت مشهور است. [3] .
شخصی بنام ابوحسان عجلی گوید: از دختر راشد (رشید)، هجری راجع به جریان پدرش پرسیدم گفت: از پدرم شنیدم که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به او فرمود: ای راشد چگونه است صبر تو آنگاه که حرامزاده بنی امیه تو را بخواند و دستها و پاها و زبان تو را قطع کند؟
عرض کردم: یا امیرالمؤمنین آیا سرانجام آن بهشت است؟ فرمود: آری ای راشد، تو در دنیا و آخرت با من هستی. دختر رشید گوید: به خدا قسم که پس از مدتی عبیدالله بن زیاد ناپاک، رشید را خواست و به او دستور داد تا از امیرالمؤمنین بیزاری جوید و به او گفت: صاحب تو در مورد مرگ تو چه خبری داده است؟ رشید گفت: دوست من صلوات الله علیه به من خبر داده که تو مرا به بیزاری از او دعوت می‌کنی و من قبول نمی‌کنم و تو دستها و پاها و زبان مرا قطع می‌کنی. ابن‌زیاد گفت: بخدا قسم که حتما سخن او را دروغ می‌گردانم، سپس فرمان داد تا دستها و پاهای او را قطع کنند ولی زبانش را آزاد گذارند.
دختر رشید گوید: پدرم را با دست و پای بریده آوردند، به او گفتم: ای پدرم فدایت شوم آیا از این مصیبت احساس درد می‌کنی؟ گفت: نه به خدا قسم مگر به مقدار فشاری که هنگام ازدحام به انسان می‌رسد وقتی همسایگان نزد او آمدند به آنها گفت: صفحه و دواتی بیاورید تا آنچه مولای من امیرالمؤمنین علیه‌السلام به من خبر داده برای شما بگویم و سپس شروع کرد به گفتن اخبار مهم از کلام حضرت امیر علیه‌السلام. وقتی جریان را به ابن‌زیاد بازگو کردند کسی را فرستاد تا زبان او را نیز قطع کرد و او در همان شب به رحمت ایزدی پیوست. امیرالمؤمنین او را راشد نام نهاده بود و به او علم اجلها و بلاها را تعلیم کرده بود، گاهی با شخصی برخورد می‌کرد و می‌گفت: ای فلانی تو با فلان مرگ خواهی مرد و همانگونه می‌شد که خبر می‌داد. [4] .
در زمانی که رشید هجری فراری بود و مأموران زیاد در پی او بودند، روزی نزد مردی بنام ابواراکه وارد شد، ابواراکه با عده‌ای از یارانش د نزدیک در (شاید در راهرو) نشسته بود که رشید وارد شد، از دیدن رشید بسیار هراسناک شد به دنبال او آمد و به او گفت: وای بر تو مرا کشتی و فرزندان مرا یتیم کردی و نابودی نمودی! رشید گفت: چرا؟ گفت: تو تحت تعقیب هستی و اکنون به خانه من آمدی و دوستان من تو را دیده‌اند (و گزارش خواهند نمود).
رشید گفت: هیچکدام از آنها مرا ندیده‌اند! ابواراکه گفت: تو مرا نیز به مسخره گرفته‌ای، آنگاه رشید را در بند کشید و محکم بست تا نگریزد! و در اتاقی محبوس کرد و در را بست. سپس به نزد یارانش بازگشت و برای اینکه بفهمد آیا کسی رشید را دیده است یا نه به آنها گفت: به نظرم رسید پیرمردی هم اکنون وارد منزل من شده است، آنها گفتند:
ما هیچکس را ندیدیم، او چند بار سخن خود را تکرار کرد، اما همگی انکار کردند.
ابواراکه می‌ترسید تا مبادا دیگران رشید را دیده باشند و به زیاد گزارش کرده باشند به این منظور راهی مجلس زیاد شد تا ببیند جریان چیست و اگر آنها بو برده‌اند خودش اعتراف کند و رشید را تحویل دهد.
به مجلس زیاد آمد و نزد او نشست، در این میان ناگاه رشید را دید که بر استر او سوار شده به مجلس زیاد می‌آید، رنگ صورتش پرید و خشکش زد و یقین کرد که نابود شده است. رشید از استر پیاده شد و نزد زیاد آمد و سلام کرد، زیاد از جا برخاست و او را در آغوش کشید و بوسید. سپس شروع کرد از او راجع به سفر او و بستگان او پرسیدن، بعد از لحظاتی رشید رفت. ابواراکه به زیاد گفت: خداوند برایت خیر خواهد ای امیر، این پیرمرد که بود؟
زیاد گفت: او یکی از برادران ما از اهل شام بود که به زیارت ما آمده بود.
ابواراکه به منزل خود آمد، مشاهده کرد رشید در اتاق به همان حال (در بند) بود، به رشید گفت: حالا که نزد تو این دانش است که می‌بینم هر کار که خواهی بکن و هرگاه که خواستی نزد ما آی. [5] .
موسی بن جعفر و علم امام
اسحاق بن عمار گوید: از عبد صالح (موسی بن جعفر علیه‌السلام) شنیدم که به مردی خبر مرگ او را می‌داد! با خود گفتم: گویا او می‌داند زمان مرگ هر یک از شیعیان خود را؟! در این لحظه حضرت با قیافه‌ای خشمگین متوجه من شد و فرمود:
ای اسحاق! رشید هجری به علم مرگها و بلاها آگاه بود (با اینکه امام نبود) و امام سزاوارتر است به دانستن آن، سپس فرمود:
ای اسحاق هر چه خواهی انجام ده (آماده سفر آخرت باش ) که عمر تو پایان یافته و تو تا دو سال دیگر (قبل از دو سال) خواهی مرد، برادران تو و خانواده‌ات اندکی پس از تو با هم اختلاف پیدا کرده و به یکدیگر خیانت می‌کنند به گونه‌ای که دشمنشان آنها را شماتت می‌کند، آیا همین در دلت گذشت؟ (که من از زمان مرگ شیعیان خبر دارم).
اسحاق گوید: من از آنچه در دلم خطور کرد استغفار می‌کنم. راوی گوید: از این محفل اندکی گذشت و اسحاق فوت کرد و خانواده‌اش نیز نیازمند اموال مردم شدند و مفلس (ورشکسته و فقیر) شدند. [6] .


پی نوشت ها:
(1) هجر شهری است در نواحی بحرین (نفس المهموم).
(2) نفس المهموم، ص 83.
(3) الارشاد، ص 316.
(4) بحارالانوار، ج 42، ص 136 و الاختصاص ص 72.
(5) نفس المهموم، ص 81، و الاختصاص للشیخ المفید، ص 73.
(6) اصول کافی، ج 2، ص 399.

نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 349
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست