نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1643
نامهای شمشیرآسا
واکنش قاطعانه به رجزخوانیهای دشمن بسیار ضروری است، زیرا در غیر این
صورت دشمن امکان مییابد با تهدیدها و وعدههای خود روحیه سربازان را تضعیف
کند. اما در برابر سخنان دشمن باید ارج و مقام والای کلام را بازشناخت. از شجاعت بدور است که به درشتگوییهای دشمن پاسخی دندان شکن داده نشود. امام
علی (ع) در پاسخ نامهی تهدید آمیزی از معاویه، نامهی کوبندهای مینگارد
که از آن بوی مرگ و خون به مشام میرسد. مولا در این نامه مینویسد: اما
بعد، فانا کنا نحن و انتم علی ما ذکرت من الالفه و الجماعه، ففرق بیننا و
بینکم امس انا امنا و کفرتم، و الیوم انا استقمنا وفتنتم، و ما اسلم مسلمکم
الا کرها، و بعد ان کان انف الاسلام کله لرسول الله- صلی الله علیه و آله-
حزبا. و ذکرت انی قتلت طلحه و الزبیر، و شردت بعائشه، و نزلت بین المصرین! و ذلک امر غبت عنه فلا علیک، و لا العدر فیه الیک... «اما
بعد... چنانکه یاد کردهای، ما و شما با همدیگر الفت و پیوند داشتیم، اما
دیروز میان ما و شما جدایی افتاد: ما ایمان آوردیم و شما کفر ورزیدید! و
امروز ما به پاسداری دین برخاستیم و شما به فتنهجویی، هیچ یک از شما در آن
هنگام که بزرگان عرب همه به یاری رسول خدا- صلی الله علیه و آله-
برخاستند، جز به اکراه اسلام نیاوردید. گفتهای که من طلحه و زبیر را
کشتهام و عایشه را راندهام، و بین دو شهر- کوفه و بصره- فرود آمدهام.
این کاری است که حقیقت آن بر تو پوشیده است و به تو ربطی ندارد که در آن
باب بپرسی. نیز گفتهای که به همراه مهاجرین و انصار به مقابله با من
خواهی آمد. اما آن روز که برادرت (در بدر) به اسارت در آمد تو از زمرهی
مهاجران بیرون شدی. اگر به پیکار با من شتاب داری، بیارام که اگر من به سوی
تو آیم کاری به سزاست، چه خداوند مرا به انتقام گرفتن از تو برانگیخته
است. و اگر تو به دیدار من آیی گفتار آن شاعر بنیاسد درست میآید که گفت: «آنان رودرروی تندبادهای تابستانی پیش میروند و سنگریزهها و تخت سنگها بر آنان فرومیبارد.» آری،
من شمشیری دارم که مزهی آن را در یک جا به پدربزرگ و برادر و دایی تو
چشانیدهام! به خدا سوگند که تو را سیاهدلی نابخرد میدانم. بهتر آن است که
دربارهات چنین بگویند: بر نردبانی بالا رفتهای که تو را به شوربختی
میرساند، نه نیک بختی: زیرا در پی چیزی بر آمدهای که حق تو نیست، و
گلهای را میچرانی که از آن تو نیست، خواهان امری شدهای بیآنکه شایستگی و
گوهر آن را داشته باشی. چه دور است کردار تو از گفتارت! و چه زود به عموها
و دائیهای خود مانند شدهای که خیرهسری و گمراهیشان به انکار محمد (ص)
کشانید و در آنجا که میدانی به خاک هلاک افتادند. آنان، بیآنکه از آرمانی
دفاع کنند یا حرمتی را پاس بدارند، به ضربت شمشیرهائی از پا در آمدند که از
هیچ میدانی روی نگردانده و با هیچ دشمنی سر سازش و مدارا ندارند.» [1] .