متن: « 256، 255 »
انّ الّذىّ الشّيئ اليه افتقرا
فعلّة و الشّيئ معلولا يرى
فمنه ناقص و منه ما استقلّ
و منه خارج و منه ما دخل
تجزيه و تركيب
ان: از حروف مشبّهة بالفعل، « الّذىّ » اسمش و « فعلّة » خبرش است.
الّذى: موصول، و جمله « افتقر اليه الشّيئ» صله آنست.
و الشّيئ: مبتداء و خبرش « يرى معلولا» است.
معلولا: مفعول دوّم براى « يرى » بصيغه مجهول.
فاء: عاطفه بمعناى ترتيب ذكرى « عطف مفصّل بر مجمل».
منه: جارّ و مجرور، متعلّق باستقرّ، خبر مقدّم براى ناقص و « من » جارّه
بمعناى تبعيض است چ نان چ ه در فقرات بعدى همين معنا و تركيب
جاريست.
ترجمه: آنچه كه اشياء به آن محتاج هستند علّت بوده و آن اشياء معلول مىباشند و
علّت يا ناقصه است و يا مستقلّ، يا خارج است و يا داخل.
متن: « 258، 257 »
فالعنصرى الصّورىّ للقوام
و للوجود الفاعلي التّمامي
و ما لاجله الوجود حاصل
فغاية و ما به ففاعل