صورت آن محسوب مىشود پ س قهرا وجودا و عدما ماهيّت دائر مدار آن است.
قوله: لانّ ذا الفصل الخ: علّت است براى بقاء ماهيّت ببقاء فصل قريب و
تعليل را اينطور مىفرمايد:
جهتش اينست كه تمام معانى جنسيّه و فصليّه ديگر مطوى و مندك در
فصل اخير هستند پ س فصل اخير در عين بساطت جامع تمام معانى و حاوى كافه
كمالات است همانطورى كه نفس در عين وحدت كلّ كمالات و تمام فعليّات
است چ نان چ ه گ فتهاند: النّفس فى وحدتها كل القوى.
فلذا ناطق نسبت به ماهيّت انسان حاوى تمام معانى واقع در تحت آن است
همچون جوهر و جسم و نامى و حسّاس و تحرّك بالاراده و تبدّل و تغيّر هيچكدام از
اين معانى در تعيّن ناطق خللى وارد نمىنمايد و تا مادامى كه اين فصل هست
هادويت نوع محفوظ و قوامش مصون مىباشد اگرچه تمام آن فصول و معانى ديگر
زائل شده و متبدّل به چ يز ديگر شوند/
قوله: معتبر فيه على الابهام: ضمير در « فيه » به نوع راجع است.
قوله: و ذو قوام من الانواع: كلمه « من » بيانيّه است.
قوله: من معان جنسيّة و فصليّة: كلمه « من » نشويّه مىباشد يعنى انواعى كه
از معانى جنسيّه و نوعيّه حاصل ميشوند.
قوله: فالحقيقة تدور معه حيثما دار: ضمير در « معه » و « دار » به فصل اخير راجع
مىباشند.
قوله: شيئيّة الشّيىء بصورته: مقصود از « صورت » همان فصل اخير مىباشد.
قوله: الّتى هو بها ما هو: ضمير « هو » به شيىء و در « بها » به صورت راجع
است.
قوله: مطويّة فى وجوده: يعنى وجود فصل اخير.
قوله: يعنى انّه اصلها: ضمير در « انّه » به فصل اخر و در « اصلها » به معانى بر
مىگردد.