ذاتى است فقير و ماهيّتى است محتاج چ ه آنكه ممكن با قطع نظر از
وجود علّت چ يزى نيست و شيئيّتش مرهون وجود علّت است و در اين معنا مسئله
حدوث و بقاء مطرح نيست و اگر در اين تشبيه استبعادى نبود ميگفتيم مسئله
احتياج ممكن بعلّت و اينكه ممكن با قطع نظر از علّت شيئيّتش مختل است مانند مسئله
ماهيّت و ذاتيّات آنست و همانطورى كه ماهيّت با قطع نظر از ذاتيّاتش چ يزى
نيست و بقائى ندارد عينا ممكن نسبت به علّت چ نين است و چ قدر از طريق
فصول الحكمة، شرح فارسى بر منظومه (مبحث الهيات) ؛ ج2 ؛ ص556
تقيم بدور است.
سخن حضراتى كه گ فتهاند معلول تنها در حدوث محتاج بعلّت است نه در
بقاء فلذا اگر بر صانع متعال عدم جايز ميبود و نيستى در او راه مىيافت عدمش
بعد از ايجاد كائنات خللى در بقاء آنها وارد نميساخت.
قوله: سواء كان فى الدّهر اوفى الزّمان اوفى طرفه: در فرق بين دهر و زمان
گ فتهاند:
اجزاء دهر در عرض با هم قابل اجتماع بوده و انفكاكشان طولى است.
فلذا مرحوم داماد در تعريف تقدّم دهرى فرموده:
متقدّم دهرى آنستكه بر متأخّر مشتمل بوده بوجه اعلى و متأخّر نيز بر متقدّم
مشتمل باشد لكن بوجه ضعيف و از آن گ اهى يسرمد تعبير مينمايند ولى اجزاء
زمان هرگز در عرض با هم جمع نشده و ممكن نيست جزء لا حق با جزء سابق در
يك لحظه با هم مجتمع شوند همچون زمان ماضى با حال و حال با استقبال.
و امّا كلمه فى طرفه: ضمير مجرور در « طرفه » بزمان راجعست و منظور از
طرف زمان لحظه « آن » را گ ويند و اين لحظه نزد حضرات از زمان محسوب
نميشود فلذا آنرا طرف زمان مىدانند.
قوله: و بوجه بعيد الخ: وجه استبعاد اينست كه ذاتيّات ماهيّت با نفس
ماهيّت متغاير بوده و ايندو شيئان متغايران و منهاضان محسوب ميشوند زيرا ماهيّت
كلّ و ذاتيّات اجزاء آن هستند و بديهى است احتياج كلّ باجزاء مثل احتياج
معلول بعلّت وجودى و نظير نياز عكس بعاكس نيست.