ماهيّت است چ نان چ ه حاجت نيز لازمه آن مىباشد، بلكه بايد گ فت:
وجود امكانى در هر ظرفى از ظروف واقع كه حاصل شود چ ه در دهر و چ ه
در زمان يا طرف آن، حادث بوده يا باقى باشد عين فقر و نياز بعلّت بوده نه آنكه
ذاتى باشد كه برايش فقر ثابت بوده و آن فقر متقوّم بعلّت و متذوّت بآن مىباشد
بلكه همانطوريكه گ فتيم ماهيّت عين فقر بعلّت بوده بطورى كه اگر از وجود علّت
قطع نظر كنيم وجود ماهيّت مبدّل به نيستى مىباشد و بوجه بعيد قطع نظر از وجود علّت
همچون قطع نظر از ذاتيّات شيئيّت ماهيّت است پ س همانطوريكه ماهيّت بدون
ذاتيّاتش بقائى ندارد عينا بدون علّت نيز بقائش مختل مىباشد، پ س در نتيجه بايد
بگوئيم:
چ قدر سخيف و ضعيف است قول كسانى كه معلول را تنها در حدوث به
علّت محتاج دانسته نه در بقاء و در همين رابطه چ نين تفوّه نمودهاند:
اگر بر صانع متعال عدم جايز و ممكن باشد ابدا عدمش در وجود و بقاء
عالم ضررى وارد نمىكند.
تعالى اللّه عمّا يقول الظّالمون.
شرح فارسى:
توضيح
بحث ششم: احتياج ممكن به علّت در بقاء
يكى ديگر از مباحث مربوطه بامكان اينست كه ممكن همانطورى كه در
حدوث و ابتداء وجود نياز بعلّت مؤثّر دارد در بقاء نيز به آن نيازمند است زيرا مناط
در هر دو امكان است و بمقتضاى اينكه العلّة يعمّم كما يخصّص وقتى علّت
احتياج در هر دو واحد بود پ س با هم از اين نظر فرقى ندارند.
بلكه بايد گ فت وجود امكانى در هر زمانى فرض شود چ ه در ابتداء وجود و
چ ه در ازمنه بعد از حدوث اساسا و بتاتا عين فقر و نياز بعلّت است نه اينكه فقر از
عوارض و طوارى آن باشد تا در نتيجه بگوئيم: