غير از فرق مذكور بين مشاراليه بالف و لام عهد ذهنى با نكره فرق
ديگرى نيز هست و آن اينست كه مفاد نكره عبارتست از فرد غير معيّن از بين افراد
حقيقت ولى مشاراليه الف و لام نفس حقيقت است نه فرد آن منتهى فرد غير معيّن از
ناحيه قرينه استفاده مىشود مثلا وقتى گفته مىشود: ادخل السّوق با قطع نظر از
(ادخل) معناى (السّوق) نفس حقيقت سوق است ولى بلحاظ (ادخل) چون دخول در حقيقت سوق
ممكن نيست مگر در فرد آن لاجرم اينكلمه قرينه مىشود بر اراده فرد غير معيّن و
همچنين اگر گفته شود اكلت الخبز پس در نتيجه بايد گفت:
نكره مجرّد از الف و لام با ذو الّلام بعد از ملاحظه قرينه با هم از
نظر مفاد متحد بوده ولى بدون لحاظ آن مختلف مىباشند و شاهد بر اينكه در صورت اوّل
با نكره متحد و معامله آنرا با مشاراليه آن انجام مىدهند اينست كه همانگونه كه
براى نكره صفت را جمله ميآورند براى آن نيز اينچنين مىكنند چنانچه در بيت شاعر
بنى سلول اينطور وارد شده:
و لقد امرّ على اللئيم يسبّنى
فمضيت
ثمّة قلت لا يعيينى
بتحقيق گذشتم بر شخص پستى كه مرا ناسزا مىگفت، پس او را واگذارده و
گفتم مرا قصد ندارد.
شاهد در يسبّنى استكه صفت براى اللئيم واقع شده.
قوله: لواحد من الافراد: يعنى فرد مبهم و غير معيّن.