ضمير در [ياتى] به [المعرّف بلام الحقيقة] راجع مىباشد و آنگاه در
ذيل [باعتبار عهديته فى الذّهن] مىنويسد:
بخاطر مطابق بودن آن فرد يا حقيقت يعنى معرّف بلام حقيقت را كه موضوع
است براى حقيقت اخذ شده در ذهن بر فرد موجود از ماهيّت باعتبار اينكه در ذهن معهود
است و فردى است از افراد آن ماهيّت و با آن مطابق مىباشد اطلاق مىكنند همانطورى
كه كلى طبيعى را بر هرفردى از افرادش اطلاق و حمل مىنمايند.
البته اطلاق مذكور در جائيست كه قرينهاى بر مقصود بودن نفس ماهيّت
من حيث هى هى وجود نداشته بلكه قرينه بر مراد بودن ماهيّت من حيث الوجود در دست
باشد و نيز قرينه بر موجود بودن ماهيّت از حيث تحقّقش در ضمن جميع افراد منتفى
بوده و بجايش قرينه بر وجود آن از حيث تحقّقش در ضمن بعض افراد غير معيّن وجود
داشته باشد.
و سپس در ذيل [حيث لا عهد] مىگويد:
يعنى عهدى در خارج نباشد و مثل اين مثال است فرموده حق تعالى: [ و اخاف ان يأكله الذّئب ].
و بعد در ذيل [و هذا فى المعنى كالنّكرة] مىنويسد:
اگرچه در لفظ بر آن احكام معارف از قبيل: مبتداء بودن و ذو الحال
واقع شدن و صفت براى معرفه يا موصوف براى آن قرار گرفتن و امثال اين امور جارى
مىگردد.
و اينكه مصنّف گفت [كالنّكرة] جهتش آنست كه بين نكره و اين قسم از
معرفه باللام تفاوت مختصرى وجود دارد و آن اينستكه معناى