بواسطه مفقود شدن ولدش واله و حيران شده مفعول اقبال و ادبار است و
حال آنكه اين دو را بر آن حمل نموده.
در مثال اوّل (رجل عدل) نه مىتوان آن را از امثله حقيقت قرار داد
زيرا رجل عدل نيست بلكه عادل است و نه از مثالهاى مجاز، زيرا اسناد عدل بغير ما
هو له نيست چنانچه در مثال دوّم نيز اسناد اقبال و ادبار به (هى) همينطور است.
دوّم: وصف محدّث (بكسر دال) را براى محدّث (بفتح دال) آوردن همچون:
الكتاب الحكيم و الاسلوب الحكيم، چه آنكه حكيم اگرچه مبنى براى فاعل است و به
مفعول يعنى (الكتاب) نسبت داده شده لكن اين مفعول ملابس الحكيم نيست و حال آنكه
مصنّف در تحقّق مجاز ملابست را شرط دانست.
چنانچه مثال: الضّلال البعيد يا العذاب الاليم، نيز از تعريف خارجند
چه آنكه در اين دو مثال بعيد و اليم بمصدرى نسبت داده شدهاند كه ملابس با آن
نبوده بلكه فعل ديگر فاعل با آن ملابس است
جواب
شارح در جواب اين دو اعتراض اينطور مىگويد:
امّا از اشكال اوّل: مثالهاى مزبور از نظر مصنّف نه از قبيل حقيقت
هستند و نه مجاز، پس بايد از تعريف هردو خارج باشند و اين اعتراض مورد ندارد.
و امّا از اشكال دوّم: ملابست در عبارت مصنّف اعم است از اينكه
بواسطه حرف ملابس باشد يا بدون واسطه حرف و امثله مذكور