1- مضمون كلام هم با واقع مطابق باشد و هم با اعتقاد متكلّم مثل اينكه
موحّد بگويد:
انبت اللّه البقل (خداوند گياه را مىروياند).
2- تنها با اعتقاد مطابق باشد مانند اينكه دهرى بگويد:
انبت الرّبيع البقل (فصل بهار گياه را مىروياند).
3- تنها با واقع مطابق باشد چنانچه معتزلى بگويد:
خلق اللّه الافعال كلّها (تمام افعال چه شرور و چه نيكها مخلوق
خداوند هستند).
البته در صورتى اين مثال از افراد حقيقت عقليّه است كه متكلّم معتزلى
عقيده خود را از مخاطب مخفى دارد كه در اينجا اسناد افعال به حقتعالى از نظر شارح
كه متمايل به جبر مىباشد موافق با واقع است و چون متكلّم معتزلى در عبارتش
قرينهاى نياورده كه دلالت بر عدم اعتقاد وى با آن بكند لاجرم مخاطب توهّم مىكند
كه وى نيز به آن معتقد است، پس تعريف مصنّف اين قسم را شامل مىشود.
4- نه با اعتقاد موافق باشد و نه با واقع چنانچه متكلّم بداند زيد
نيامده و در مقابل مخاطب جاهل بواقع بگويد: جاء زيد.
ولى اگر مخاطب نيز واقع را بداند مثال مزبور متعيّن در حقيقت نمىشود
زيرا چه بسا ممكنست متكلّم علم مخاطب را قرينه قرار دهد بر عدم اراده ظاهر لذا
تعريف شامل اينقسم نمىشود.
قوله: لم يقل اما حقيقة و اما مجاز: شارح در توجيه عبارت مصنّف كه
چرا در مقام تقسيم اسناد از ادات تقسيم نظير كلمات (اما) و (او) و (واو تقسيم)
استفاده ننمود مىگويد: