هستند يعنى تعقيد معنوى نه از سنخ ما يدرك بحواس است و نه از قبيل ما
يبيّن فى العلوم المذكورة مىباشد زيرا بديهى است علوم مزبور هيچ دخالتى در تمييز
دادن كلام معقّد از غير معقّد ندارند همانطورى كه حسّ نيز در اين باب حظّى ندارد.
با توجّه باين امر كسانيكه ضمير [هو] را تنها به [ما يدرك بالحس]
رجوع دادهاند مرتكب سهو و اشتباه شدهاند زيرا لازمه آن اين استكه در علوم گفته
شد قاعدهاى باشد كه بواسطه آن كلام سالم از تعقيد معنوى مشخّص شود از غير سالم و
حال آنكه چنين نيست.
نتيجه گفتار
از مطالب گفته شده نتيجه اين مىشود كه مرجع علم بلاغت به دو چيز
است:
1- قواعد و ضوابطى كه در علم صرف و نحو و لغت مذكور است.
2- داشتن حسّ.
و چون امر سوم و چهارمى در تحقق آن نيز لازمست يعنى:
3- احتراز از خطاء در اداء معناى مقصود.
4- اجتناب از تعقيد معنوى.
لاجرم حاجت باين دو مقتضى است در علم بلاغت غير از علوم مزبور دو فن
ديگر را مورد بحث و گفتگو قرار دهيم يعنى علم معانى كه متكفّل امر سوّم بوده و علم
بيان كه ضامن تأمين امر چهارم است لذا مصنف مىگويد:
متن: و ما يحترز به عن الاوّل علم المعانى و ما يحترز به عن