مىتوانستن جار و مجرور را مقدّم بياورد و بگويد [للّه الحمد] معذلك
حمد را مقدّم داشت زيرا چون در مقام ستودن بود و به اين ملاحظه كلمه [حمد] را از
كلمه [اللّه] اهمّ قرار داد و تقديم حمد باين ملاحظه سزاوارتر است اگرچه كلمه
[اللّه] باعتبار ذات اقدس حقتعالى اشرف و اهمّ است و نظير اين بيان، بيانى است كه
صاحب تفسير كشّاف يعنى جار اللّه زمخشرى در ذيل آيه شريفه اقرء باسم ربّك دارد وى در ذيل اين آيه
مىگويد:
تقديم قرائت بر اسم حقتعالى بجهت اين است كه مقام، مقام قرائت است.
قوله: هو اسم للذّات الواجب الوجود: كلمه [الف و لام] بر سر
[ذات] بمنظور آنست كه اشاره باشد [اللّه] اسم است براى ذات معيّن و مشخّص از
اينرو [اللّه] علم شخصى مىباشد.
و كلمه [الواجب الوجود] در مقابل ممكن الوجود است و مقصود از آن ذاتى
استكه عدمش مستحيل باشد بخلاف ممكن الوجود كه هر كدام از وجود و عدم نسبت بذاتش
مساوى بوده و با هيچيك ترجيحى نمىباشد.
قوله: و العدول الى الجملة الاسميّة الخ: اين جمله جوابست از سؤال
مقدّر باين شرح:
اصل اينجمله فعليّه است چه آنكه تقدير چنين مىباشد:
حمدت اللّه (حمد مىكنم و ميستايم حقتعالى را) پس چه وجهى داشت كه
مصنف از تعبير بجمله فعليّه به اسميّه عدول نمود: