بيضاوى صاحب تفسير آنرا براى حضرت حقتعالى در اصل صفت مىداند نه علم
و اسم و در اثبات اينمعنا گفته است:
علم آنست كه براى چيز معيّنى وضع شود و حال آنكه ذات اقدسش براى ما
هيچ تعيّنى نداشته و اساسا طريقى به سوى ذاتش براى ما وجود ندارد.
و در جواب اين اشكال كه اگر صفت هست پس چطور مشتق نيست و حال آنكه
وصف مىبايد مشتق باشد گفته:
وصف دو قسم است: مشتق همچون عالم، قادر، رازق و غير مشتق ولى مؤول
بآن مثل همين كلمه كه به معبود تأويل مىرود يا اسد كه بمعناى شجاع مىباشد.
شارح و جماعت محققين اين كلمه را علم و اسم براى حقتعالى مىدانند و
مىگويند لازم نيست كه ذاتش را بدانيم تا مسئله علميّت صحيح باشد بلكه همين مقدار
كه مىدانيم واجب الوجود است و تمام افراد حمد تنها شايسته او است در اين مقام
كافى است.
و سپس شارح در تحقيق عبارت متن مىگويد:
مصنّف جمله حمد را اسميّه آورد و گفت [الحمد للّه] با اينكه مى
توانست فعليّه بياورد و مثلا بگويد [حمدت اللّه] و جهت آن اينست كه جمله اسميّه
چون دلالت بر دوام و ثبات دارد ولى جمله فعليّه فاقد آنست لهذا اسميّه را بر
فعليّه مقدّم داشت و نيز در اينجمله با اينكه