سپس مصنّف گويد:
و در حاليكه برخى از ضمائر منفصل باشند هركدام را كه خواستى مىتوانى مقدّم دارى.
شارح گويد:
يعنى اخصّ را برغيرش مقدّم كنى يا غير اخصّ را برآن مشروط باينكه از وقوع اشتباه در امان باشيم مثل:
الدّرهم اعطيتك ايّاه يا الدّرهم اعطيته ايّاك كه معنا در هردو صورت بطور وضوح و آشكار اينستكه: درهم را بتو اعطاء نمودم.
ولى در مثال: زيد اعطيتك ايّاه جايز نيست ضمير غائب را برمخاطب مقدّم داشته و بگوئيم:
زيد اعطيته ايّاك زيرا معلوم نيست كه زيد را بمخاطب اعطاء نموده يا بعكس مخاطب را به زيد بخشيده است.
قوله: و هو الاعرف: ضمير « هو » به اخصّ راجع است.
قوله: على غيره: ضمير در « غيره » به اخصّ عود مىكند.
متن: «67»
و فى اتّحاد الرّتبة الزم فصلا
و قد يبيح الغيب فيه وصلا
تجزيه و تركيب
فى اتّحاد: جارّ و مجرور، متعلّق به « الزم » ، مضاف.
الرّتبه: مضاف اليه.
الزم: بصيغه امر حاضر، از باب افعال، فعل و فاعل.
فصلا: مفعول براى « الزم ».
و: عاطفه.