رجل موصوف و « ركب » صفت آن مىباشد لذا « رجل » با اينكه نكره است مبتداء واقع شده و « جائنى » خبر آن مىباشد زيرا يكى از مسوّغات و مجوّزات ابتداء به نكره موصوف
واقع شدن آن مىباشد.
صله واقع شدن فعل ماضى مانند:
هذا الّذى ركب (اين كسى است كه سوار شد).
كلمه « ركب » صله و عائد
است براى « الّذى ».
حال واقع شدن فعل ماضى مانند:
مررت بزيد و قد ركب (گذشتم برزيد در حاليكه سواره بود).
كلمه « قد ركب» كه
ماضى است حال واقع شده از « زيد ».
خبر واقع شدن فعل ماضى مانند:
زيد ركب (زيد سوار گرديد).
كلمه « ركب » خبر است
براى « زيد ».
و در تمام اين امثله مىتوان « ركب » را برداشت و بجاى آن مضارع يعنى « يركب » را قرار داد پس در وقوع اين امور با فعل مضارع شبيه مىباشد.
و امّا وجه فتحه در سوّم يعنى « واو » عاطفه بخاطر آنستكه ضرورت ابتداء بساكن ما را براين داشت كه واو را
متحرّك بخوانيم چه آنكه ابتداء بساكن نمىنمايند يا چون بطور مطلق و در تمام حروف
اعمّ از الف و غير آن مستحيل و غير ممكنست چنانچنه جمهور علماء براين عقيده هستند
و يا در الف غير ممكن و در غير آن مشكل مىباشد همانطوريكه رأى سيد جرجانى و استاد
علّامه كافجى چنين است.