زن يك صيحه كشيد افتاد و غش كرد وقتى بهوش آمد گفت : يا شمر المجوس
اى بدتر از گبر آيا از خداوند بزرگ نترسيدى كه پسر پيغمبر صلّى
اللّه عليه و آله را كشتى و اكنون سر او را بدين خفّت و خوارى زير تغار رختشوئى نهادهاى، پس ضعيفه گريان و
نالان آمد تغار را بلند كرده سر را برداشت و آنرا بوسيد و در روى دامنش نهاد و سپس
ساير زنان خانه را خبر نموده و گفت : بيائيد براين
غريب بگرييد اگر مادر داشت او را بىگريه نمىگذاشت، زنها آمدند در گريه با او كمك كردند حاصل در آخر شب كه ضعيفه به خواب مىرود در عالم واقعه
مىبيند خانهاش وسيع شده و ملائكه به صورت مرغان سفيد پر شدند
و دو زن مجلّله كه يكى جناب فاطمه عليها السّلام و ديگرى مريم مادر عيسى على نبيّنا
و آله عليه و عليهم السّلام بود آمدند آن سر غرقه به خون را برداشته بناى گريه و زارى گذاشتند و
ديد مردهاى بسيار با ديدههاى خونبار آمدند و ميان ايشان پيغمبر آخر
الزمان مثل ماه شب چهارده آن
سر را گرفته بوسيدند و دست به دست مىدادند و گريه مىكردند، پس ديدم
خديجه خاتون با فاطمه زهراء سلام اللّه عليها به نزد من آمدند و فرمودند :
آنچه مىخواهى از ما بخواه و هرحاجت دارى بطلب فانّ لك عندنا منّة زيرا
تو بگردن ما منتى دارى كه سر پسر ما
را گرامى داشتى اگر مىخواهى با ما در بهشت رفيق باشى برخيز
كارهاى خود را اصلاح كن و خود را به ما رسان، زن شمر از خواب بيدار شد ديد همان نحو
سر به روى زانوى او است باز بنا كرد نوحهگرى كردن بيشتر از پيشتر گريه كرد .
شمر ديد قرار و آرام ندارد آمد سر را از آن زن بگيرد، زن سر را نداد و گفت : طلّقنى فانّك يهودىّ اى ولد الزّنا بايد حكما مرا طلاق بدهى كه مثل تو
يهودى شوهر نمىخواهم و هرگز با تو بسر نخواهم برد .