responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 551

را زار ديد و شيون آل اللّه و زارى و افغان اطفال تشنه و گرسنه را شنيد روز روشن در نظرش همچون شب تار گرديد به خود پيچيد و چنان از جان و زندگانى دنيا سير شد كه نمى‌خواست حتى براى لحظه‌اى در اين ظلمتكده فانى قرار داشته باشد لذا آستين همّت بالا كرد و دامن پردلى بركمر زد نيزه شصت بند به چنگ گرفت برپشت مركب بادپاى قرار گرفت در حال سواره خدمت امام عليه السّلام رسيد در مقابل حضرتش قد خم نمود و عرض كرد :

اى سلطان سرير اقليم ايمان و يقين وقت جان‌بازى است مشتاق ديدار جدّ و پدرت گشته‌ام اذن مرخّصى مى‌خواهم امام عليه السّلام اذن داد .

زهير پس از كسب اجازه از حضرت روى به معركه آورد بى‌مهابا و بدون درنگ خود را به درياى لشگر زد و بى‌پروا روى به قلب لشگر برد، صفها را مى‌دريد و سرها را مى‌بريد و سينه‌ها را مى‌شكافت به روايت مرحوم صدوق در امالى نوزده تن از رجال نامى لشگر دشمن و به نقل ابو مخنف هفتاد نفر از نامداران گروه اعداء را به جهنم فرستاد و در وقت مغلوبه خدا داند كه چقدر از آن جماعت را به خاك مذلّت انداخت حاصل كلام آنكه تا نيزه‌اش در دست بود و از آن كارى مى‌آمد با نيزه از آن لشگر مى‌كشت و وقتى نيزه‌اش از كار افتاد دست برد تيغ آتشبار را از غلاف كشيد و با آن دمار از روزگار آن تبه‌كاران برمى‌آورد و در آن هنگامه و گيرودار بانگ برآورد : اى بى‌حيا مردم كوفه اينك رسول خدا ايستاده خيره‌گى و بى‌شرمى شما را مى‌بيند، اين چه ماجرائى است در اسلام كه در حضور پيغمبر پسر پيغمبر را مى‌كشيد اين عبارت مى‌گفت و خود را به چپ و راست لشگر مى‌زد و هنگامه عظمائى به راه انداخته بود

فرد

همى گفت و مى‌زد به چپ و راست‌

تو گفتى كه در جوشنش اژدهاست‌

به روايت محمّد بن ابيطالب صد و بيست تن ديگر از مردان را به دار البوار

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 551
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست