را اى پسر كه
عقب مرا گرفتهاى و از من جدا نمىشوى؟
گفت : چيزى نيست .
گفت : بىجهت نيست،
مرا خبر بده .
قاسم گفت : اين سرى كه با
توست، سر پدر من است آيا بمن مىدهى تا او را دفن كنم؟
آن مرد گفت : اى پسر امير راضى نمىشود كه او دفن گردد و
من هم مىخواهم جائزه نيكى بجهت قتل او از امير بگيرم .
قاسم گفت : ولى خدا جزا
بتو نخواهد داد مگر بدترين جزاها، به خدا سوگند كشتى او را در حالى كه بهتر از تو بود،
اين بگفت و گريست و پيوسته درصدد
انتقام بود تا زمان مصعب بن زبير كه قاتل پدر خود
را كشت .
مقاله مرحوم ملا حسين كاشفى در كتاب روضة الشّهداء
مرحوم ملّا محمد حسين كاشفى در روضة الشّهداء مىگويد :
در بعضى از تواريخ مذكور است كه بديل بن صريم حبيب را به قتل رسانيد و
سر او را بريد جائى محفوظ داشت و بعد از آنكه جنگ به اتمام رسيد آن سر را در گردن اسب آويخته به مكّه برد كه آنجا دوستى داشت دشمن حبيب تا سر را به دوست
خود بنمايد قضاء را پسر حبيب
بردروازه مكّه ايستاده بود كه بديل برسيد آن پسر پرسيد : اين سر كيست؟
بديل ندانست كه اين پرسنده پسر حبيب
است جواب داد : سر حبيب بن مظاهر
است كه در كربلاء من او را به قتل رسانيدهام و تحفه براى دوست خود فلان كس آوردهام .
چون پسر حبيب
اين سخن بشنيد دود از نهاد او برآمد و با آنكه به حدّ بلوغ نرسيده بود سنگى برداشت
و برپيشانى بديل زد بطوريكه مغزش پريشان شده
از