بارى آن شير بيشه شجاعت تا جان در تن و رمق در بدن داشت كوشيد و در دفاع
از حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام و اهل بيتش آنچه داشت در طبق اخلاص نهاد .
ارباب مقاتل نوشتهاند جناب حبيب كارزار سختى كرد و بسيار از آن نامردان
و روباهصفتان را كشت تا آنكه زخم فراوان از شمشير و تير و نيزه بربدنش رسيد و خون
بسيارى از او جارى شد و بدين وسيله قوّت و توانائى خود را از دست داد در چنين فرصتى نامردى از قبيله بنى تميم به نام بديل بن صريم برآن بزرگوار حمله
كرد و شمشيرى برسر مباركش زد و ناپاكى ديگر از همين قبيله نيزهاى خارا شكاف برپيكر
مطهّرش زد و بدين وسيله او را از خانه زين برزمين افكند، حبيب خواست تا برخيزد كه حصين
بن نمير نامرد كه همچون زنان و يا اطفال از صحنه نبرد گريخته بود
وقت را غنيمت شمرد و شمشيرى در آن حال برسرش زد كه از كار افتاد پس آن مرد تميمى كه به حبيب نيزه زده بود از اسب فرود آمد و سر مباركش را
از تن جدا كرد .
حصين گفت كه
من شريك توام در قتل او سر را به من بده تا به گردن اسب
خود آويزم و جولان دهم تا مردم بدانند من در قتل او شركت كردهام آنگاه بگير و آن را
ببر نزد عبيد اللّه بن زياد براى اخذ جايزه پس سر
حبيب را گرفت و بگردن اسب خويش آويخت و در لشگر جولانى داد
و سپس به او ردّ كرد .
چون لشگر
به كوفه برگشتند آن شخص تميمى سر حبيب را به گردن اسب
خويش آويخته رو به قصر ابن زياد نهاده بود كه قاسم پسر حبيب
در آن روز غلامى مراهق بود سر پدر را
ديد دنبال آن سوار را گرفت و
از او مفارقت نمىنمود هرگاه آن مرد داخل قصر دار الاماره مىشد او نيز داخل مىگشت
و هرگاه بيرون مىآمد وى نيز بيرون مىآمد، آن مرد زود از اين كار به شك افتاده گفت چه شد
تو