روى مركب ربودش و چنان او
را به زمين كوبيد كه استخوانهايش خورد و نرم شد غريو از هردو لشگر برآمد، صف قتال بسته
شد و احدى جرئت ميدانش را نكرد وهب چون چنان ديد
هى برمركب زد و خود را به قلب لشگر رسانيد و از چپ و
راست مىتاخت مرد و مركب را به نوك نيزه برخاك معركه مىانداخت تا نيزهاش خورد شد
دست برد تيغ از نيام كشيد و با آن به لشگر حمله كرد .
فرد
بهرجا كه خود و سپر يافتى
بشمشير برّنده بشكافتى
چنان جنگ
نمايانى كرد كه فلك با هزار ديده در ميداندارى او خيره ماند و ملك با هزار زبان برتيغگذارى
وى آفرين خواند، بارى لشگر دشمن از جنگ با او به تنگ آمدند عمر سعد لعين برخود پيچيد و فرياد زد :
اى
زنصفت مردم از شمشير يك جوان نورسيده مىگريزيد؟ !
روئينتن كه نيست تا شمشير و تير بروى كارگر نباشد
فرد
ز هرسو بگيريد پيرامنش
بسوزيد با تير كين جوشنش
به يكباره انبوه لشگر چون مور
و ملخ اطراف آن نوجوان را گرفتند با
تيغ و تير و نيزه و پرتاب خشت
او را از پاى درآوردند .
ابو مخنف مىگويد :
فوقعت به سبعون ضربة و طعنة و نبلة و جعلوه و جواده كالقنفذ من كثرة النّبل
و السّهام .
هفتاد ضربت شمشير و طعن نيزه و زخم تير براو وارد آمد و آن نوجوان و اسبش
از بسيارى تير همچون خارپشت پر درآوردند .