آمد گاهى با
نيزه از پشت مركب مىربود زمانى با تيغ بىدريغ در هلاكت به
روى او مىگشود تا بسيارى از مبارزان و نامداران را برخاك تيره انداخت و از كشتهها پشتهها ساخت سپس از ميدان برگشت و خود را به مادر رسانيد و گفت :
مادر از من راضى شدى يا نه؟
مادر گفت : آرى، بسى مردانگى
نمودى و علم نصرت برافراختى امّا مىخواهم كه تا جان در بدن دارى طريقه حرب فرونگذارى .
پسر گفت : اى مادر فرمانبردارم
امّا دلم بطرف آن نوعروس مىكشد، اگر فرمائى بروم و داعى بجاى آرم و يكبار ديگر او
را ببينم .
مادر اجازه داد، جوان روى به خيمه آن نوعروس نهاد آوازى شنيد كه او از
سوز فراق ناله مىكرد و از حرارت اشتياق آه آتشين از جگر گرم برمىكشيد
و مىگفت :
فرد
نهاد بردل من روزگار با فراق
كه تيره باد چو شب روز روزگار فراق
جوان را طاقت نماند خود را از مركب به زير انداخت به خيمه وارد شد عروس
را ديد سر به زانوى حسرت نهاده و قطرات اشگ از ديدگانش جارى است گفت : اى دختر در چه حالى
و بدين زارى چرا مىنالى؟
جواب داد كه اى آرام جان و اى انيس دل ناتوان چرا گريه نكنم
و حال آنكه يكساعت ديگر روزم سياه مىشود
وهب سر آن نوعروس را به دامن گرفت و
او را تسلى داد و سپس از جا برخاست از خيمه بيرون رفت و دومرتبه روى به معركه نهاد
و اين رجز را خواند :
اميرى حسين و نعم الامير
له لمعة كالسّراج المنير
پس از
آن مبارز طلبيد، محكم بن طفيل ( حكيم بن طفيل
ب ) به ميدانش آمد، هنوز
از گرد راه نرسيده و نفس تازه نكرده بود كه وهب بروى
تاخت و با نيزه از