هرگاه استصحابى جارى گردد، و غرض از آن اثبات يك اثر شرعى باشد، اصل
عقلى يا عادى كه واسطه بين مستصحب و آن اثر شرعى خواهد بود را اصل مثبت نامند.
توضيح اينكه هر اصلى داراى آثار و لوازمى است، بنابراين در هر موردى كه لازم شد
اصل جارى گردد، آيا بايد گفت آثار و لوازم عادى و عقلى آنهم حجت است يا خير؟
مثال 1. اگر شخصى غايب مفقودالاثر شده، اما قطع به زنده بودن او
داريم، در اين صورت بدون ترديد تمام آثار حيات و زنده بودن، برآن شخص بار مىشود.
همچنين اگر اماره اقامه شد كه او زنده است، باز هم آثار حيات مترتب است. به همين
دليل گفتهاند: مثبتات اماره حجت است. [2] اما اگر در وجود آن غايب مفقودالاثر شك و ترديد
باشد، و براى اثبات بقاى زوجيت همسر او بقاء و زنده بودن آن غايب را استصحاب كنند،
درصورتىكه آن زن با مرد ديگرى رابطه نامشروع برقرار سازد، آيا با توسل به اصل
استصحاب مىشود، اين عمل را رابطه داشتن با زن شوهردار تلقى كرد يا خير؟ در اين
مورد اگر قائل بشويم كه اصل مثبت است، و حجيت دارد، جواب مثبت خواهد بود و الّا
خير.
مثال 2. هرگاه حسن و رضا ادعاى مالكيت بر مالى را داشته باشند، و عدم
مالكيت حسن در گذشته محرز باشد، اما در مورد مالكيت يا عدم مالكيت رضا در گذشته
هيچ اطلاعى در دست نباشد، و هيچيك براى اثبات ادّعاى خود دليلى اقامه نمىكنند،
در اين صورت استصحاب عدم مالكيت حسن او را از تصرف در آن مال ممنوع مىسازد. ولى
آيا استصحاب عدم مالكيت حسن، اثبات مالكيت رضا را مىكند؟ جواب منفى است. زيرا هيچ
ملازمهاى بين عدم مالكيت حسن با مالكيت رضا وجود ندارد. پس اصل، مثبت آثار غير
شرعى خود نيست.
[1] . كفاية الاصول، ج 2، ص 325؛ فرائد الاصول (رسائل)، ص 383،
مبحث استصحاب، تنبيه ششم؛ الاصول العامه للفقه المقارن، ص 464؛ دروس فى علم الاصول
الحلقة الاولى، ص 417؛ فوائد الاصول، ج 4، ص 481.