1- واحد شخصى كه مساوق با وجود است مثلا وقتى مىگوئيم «زيد واحد» يعنى: او واحد است، يعنى: آن فرد مركّب از وجود و خصوصيّات
فرديّه از نظر تشخّص وجودى، اتّصاف به وحدت دارد.
2واحد نوعى،
عبارت از اين است كه: افرادى در نوع، اجتماع داشته باشند و همچنين اگر گفتيم زيد،
بكر و عمرو، واحد هستند، معنايش اين است كه تحت يك نوع و از مصاديق يك نوع هستند.
3واحد جنسى:
مثلا وقتى مىگوئيم «الحيوان جنس» منظور، جنس واحد هست و همچنين اگر در مورد
انواع حيوان، كلمه واحد را استعمال نموده و گفتيم «الانسان و البقر و الغنم واحد» مقصود: واحد فى الجنس مىباشد يعنى جنس آنها
واحد است.
لازم به تذكر است كه قسم چهارمى از «واحد» به نام واحد
مفهومى يا واحد عنوانى داريم كه فقط در عنوان و مفهوم، وحدت دارد گرچه ممكن نباشد
تمام مصاديق آن در يك نقطه، تحقّق پيدا كند [1].
به نظر مصنّف، تمام اقسام واحد- يعنى: شخصى، نوعى و جنسى- محلّ بحث
هست نه خصوص واحد شخصى ضمنا بايد برآن واحد، دو عنوان منطبق شود كه يك عنوان آن
متعلّق امر و عنوان ديگرش متعلّق نهى باشد- دو عنوان مذكور در آن واحد اجتماع پيدا
كرده باشند- مثلا نماز در دار غصبى، مثالى براى ما نحن فيه هست و حقيقتش اين است
كه: يك حركت و سكون كلّى دارد كه هم عنوان صلات برآن منطبق است و هم عنوان غصب به
عبارت واضحتر: ما كه صلات در دار غصبى را بهعنوان مثال ذكر مىكنيم، ناظر به
صلات شخصى صادر از زيد نيستيم [2] بلكه ما حكم كلّى نماز در دار