نفوس انسانيّه است به عالم الهى به حيثيّتى كه حق سمع و بصر و يد و
رجل او باشد، و در اينجا تخلّق به اخلاق اللّه تحقّق مىپذيرد.
بدان كه اكثر اختلاف واقع در صفات نفس راجع است به قوّت و ضعف و شرف
و خسّت آن. پس هر نفس كه قوى است وفا مىكند به صدور افعال عظيمه و شديده و كثيره،
به جهت آنكه جامع زياد نشئات وجوديّه است، و نفس ضعيف در مقابل آن است، مثل آنكه
نفوس ضعيفه را فعلى از فعل ديگر مشغول مىگرداند، چنانكه اگر ملتفت فكر شود احساسش
مختل مىگردد، و اگر به احساس التفات نمايد فكرش اختلال مىپذيرد، و اگر به
تحريكات اراده مشغول شود امر ادراكش مشوّش مىگردد. و نفوس قويّه ميان اصناف
ادراكات و تحريكات جمع مىتوانند نمود. و قوّت نفوس در بعضى اشخاص به اعتبار نفس
حسّاسه است مانند كاهن، و در بعضى به اعتبار نفس متخيّله است مانند اصحاب علوم
كثيره، و در بعضى به اعتبار عقل است مانند صاحبان نفوس شريفه به حسب غريزه.
و اين نفوس به مبادى مفارقه شبيهاند در حكمت و حرّيت.
و حكمت: هم غريزيّه مىباشد و هم مكتسبه- و حكمت غريزيّه آن است كه
نفس در قضايا و احكام صاحب رأى درست است. و اين حكمت غريزيّه استعداد اوّل است
براى حكمت مكتسبه. و نفوس را در آن تفاوت بسيار هست، حتّى آنكه بعضى در درجه عاليه
از آن در مقام نفس قدسيّه نبويّه مىباشند، كه به آن اشاره شده است در قول حق
تعالى:يَكادُ زَيْتُها
يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ
(نور:
35)، و مقابل آن است نفس پليدى كه به تعليم معلّم هم نفع نمىبرد.
و مراد به حرّيّت: آن است كه نفس به حسب غريزت مطيع امور بدنيّه و
مستلذّات قواى حيوانيّه نبوده باشد، زيرا كه حرّيّت به حسب لغت در مقابل عبوديّت
اطلاق مىشود، و كسى كه مقهور شهوات است آزاد نيست، و آزاد آن كس است كه مقهور و
محكوم كسى نبوده باشد. و در صورتى كه به حسب غريزت مقهور شهوات باشد فرقى نيست
ميان آنكه تارك شهوات باشد يا تارك آنها نباشد. و گفتهاند كه شائق تارك در مآل
حالش بهتر است، و در حال شائق غير تارك بهتر است، زيرا كه شوق و عدم وجدان لحظه به
لحظه موجب توقان مىگردد. و بالجمله حرّيّت امرى است كه غريزه نفس باشد، نه به
تعليم و تعويد حاصل شده