بس كه هست از همه كس و از همه سو راه به تو
به تو بر گردد اگر راهروى بر گردد 148، 173، 204
به بگذشتن از گورمان چاره نيست
كه جان را به جز گور گهواره نيست 36
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند 516
پروبال ما كمند عشق اوست
موكشانش مىكشد تا كوى دوست 160
پرى رو تاب مستورى ندارد
چو در بندى سر از روزن در آرد 415
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم: إنا إليه راجعون 154
پيش از بناى مدرسه و دير و سومنات
ما بودهايم در اطوار كائنات 162
تا نميرى نشوى زنده بدو كاين معمار
نكند كار در آن خانه كه ويرانه نكرد 310
جان عزم رحيل كرد گفتم كه مرد
گفتا چه كنم خانه فرو مىآيد 33، 247
چرخ با اين اختران نغز، خوش و زيباستى
صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى 57
خاك چون عنقا آدم اوج اوست
فعل، چون دريا و عالم، موج اوست 154
در بلا هم مىچشم لذات او
مات اويم مات اويم مات او 108
در حضيض فعل حق، پس موجهاست
موجها دريا و دريا موجهاست 204
ده بود آن، نه دل كه اندر وى
گاو و خر باشد و ضياع و عقار 42
راجع آن باشد كه بازآيد به شهر
سوى وحدت آيد از تفريق دهر 13، 62، 98، 182، 267
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست
بَرِ عاشقان، جز خدا هيچ نيست 272
زين سبب من تيغ كردم در غلاف
تا كه كژ خوانى نخواند بر خلاف 467
سفر در خويشتن از خويشتن كرد
كسى كو عارف والامقام است 310
سيهرويى ز ممكن در دو عالم
جدا هرگز نشد و الله اعلم 62
طاعت او نيست ميسر كنهى بايد كرد
در دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد 499