لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ
مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً. وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما
يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَىالْكَهْفِيَنْشُرْ لَكُمْ
رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ ...: 15- 16. معلوم ميشود كه در ميان خود بگفتگو
پرداخته و قوم خويش را تخطئه كردهاند و «اعْتَزَلْتُمُوهُمْ»ميرساند كه حساب خويش را از قوم جدا كرده و قيام خويش را بر عليه
آنها اعلام داشتهاند و از «فَأْوُواإِلَىالْكَهْفِ»بنظر ميايد كه مورد تهديد قرار گرفته و قرار گذاشتهاند كه بغارى
پناه برند و در آن مخفى گردند و چون كهف معرّف بلام است ظاهر آنست كه پيش از فرار
غاريرا كه معروفشان بود در نظر گرفتهاند.
يعنى: مىبينى كه آفتاب در وقت طلوع از غارشان بطرف راست ميل ميكند و
بهنگام غروب از آنها بطرف چپ مايل ميشود (آفتاب بآنها نميتابيد ولى نورش ببدن آنها
ميرسيد) و آنها در غار در فراخناى بودند و اين از آيات خدا بود (كه اگر آفتاب بر
بدنشان ميتابيد و يا در فراخناى نبودند در آن وضع باقى نمىماندند).
آنها را بيدار پنداشتى ولى در خواب بودند، بدنشان را براست و چپ بر
ميگردانديم و سگشان بازوهاى خويش را بر آستانه (غار) گشوده بود اگر بر آنها مشرف
ميشدى فرار ميكردى و سرا پايت پر از ترس ميشد.
از اين دو آيه روشن ميشود:
اولا: كهف رو بجنوب بوده و اگر رو بشرق يا رو بغرب بود آفتاب وقت
طلوع و غروب مستقيم بدرون آن ميتافت و اگر رو بشمال بود اصلا آفتاب نميديد.