ما بين خود و بالاخره روشن شدن اينكه سيصد و نه سال خفته و بعد بيدار
گشتهاند عقده دلشان را از بين برده است و گرنه خفتن سيصد سال و بيدار شدن فقط
براى «أَحْصىلِما لَبِثُوا»بودن بعيد بنظر ميايد. علت ديگر آن
بود كه اهل آن زمان بمعاد اعتقاد پيدا كنند و در آن نزاعى نداشته باشندوَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا
عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا
رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ ...: 21. از اين فهميده ميشود كه اهل آن زمان در امر
معاد نزاع داشتند و اين براى آن بوده كه بثبوت معاد كمكى كند.
معلوم ميشود كه از ترس قوم خويش و از ترس حكومت بغار پناه برده و از
خدا مدد خواستهاند، خداوند آنها را بخواب و بىخبرى محضى فرو برده تا راحت شوند و
نجات يابند و سپس بيدارشان فرموده است.
آنها جوانانى بودند كه بخدا ايمان آوردند و خدا بهدايتشان افزود، از
جملهرَبَطْنا
عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا ...استفاده كردهاند كه آنها در پيش
حكمران برخاسته و بىپروا اظهار عقيده كردهاند و آن در اثر اطمينانى بوده كه خدا
در دلشان قرار داده بود.
و از اين بنظر ميايد كه از خواص پادشاه و نزديكان او بودهاند.