در آياتى نظيرأَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِيحَاجَإِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِبقره:
258فَمَنْحَاجَّكَفِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِآل عمران: 61 ظاهرا مراد مطلق
محاجّه و مخاصمه و جدل است زيرا باطل و كافر دليلى روشن ندارد تا حجّت بمعناى
واقعى باشد و اين معنى در آياتى مانندقُلْ أَتُحَاجُّونَنافِي اللَّهِبقره: 139 و غيره حتمى است.
حجّت بمعناى اصلى آن، همان برهان است كه در بعضى از آيات آمده استقَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ
مِنْ رَبِّكُمْنساء: 174 رجوع شود به «برهان».
پى بردن بوجود خدا و اثبات او از راه علّت و معلول فطرى انسان است
فطرت انسان بر هستى خدا پايه گذارى شده است لذا هر كه در باره وجود خدا يا دين او
مخاصمه كند بعد از آنكه فطرتش آنرا اجابت و قبول ميكند، حجّت چنين كسى در پيش خدا
بىاثر و خودش مورد غضب و عذاب خداست، اين است معنى آيه، چنانكه مدلول آيهوَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواهاشمس: 7- 8 و همچنين مضمون آيهفَأَقِمْ وَجْهَكَ
لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهاروم: 30 است.
خيلى بعيد بنظر ميرسد كه مراد قبول كردن عدّهاى از مردم باشد و خدا
بفرمايد: چون عدّهاى خدا را پذيرفتهاند پس هر كه نپذيرد مورد غضب است زيرا مطلق
پذيرفته شدن يك چيز دليل حقانيّت آن نميشود چه بسا باطل كه عدّهاى آنرا
پذيرفتهاند اللهم اينكه مراد پذيرفتن عدّهاى از مردم پاك و سليم النفس باشد مثل
پيامبران كه روى فطرت خدا دادى پذيرفتهاند، در اين صورت برگشت آن تقريبا بآنچه ما
گفتيم است.