ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَحِجَجٍقصص: 27 در الميزان هست:
حجج جمع حجّة است و مراد از آن سال است باعتبار آنكه در هر سال يك
حجّ هست و از آن بدست ميايد كه در آنزمان حجّ بيت كه از شريعت حضرت ابراهيم عليه
السّلام ميباشد در نزدشان معمول بوده است.
معنى آيه چنين است: من ميخواهم يكى از دو دخترم را بتو تزويج كنم بر
اينكه خودت را هشت سال بر من اجير كنى.
حجر: (بر
وزن فرس) سنگ.
جمع آن احجار و حجارة است مثلاضْرِبْ بِعَصاكَالْحَجَرَ ...
بقره: 60فَهِيَكَالْحِجارَةِأَوْ أَشَدُّ قَسْوَةًبقره: 74 حجر (بر وزن فلس و تحجير آنست كه بر اطراف محلى سنگ بچينند
محل تحجير شده را حجر (بر وزن علم) گويند حجر كعبه (حجر اسماعيل) از آنست طبرسى
گويد علت اين تسميه ممنوع الدخول بودن آن در طواف است و ديار ثمود را از آن حجر
گفتهاندكَذَّبَ
أَصْحابُالْحِجْرِالْمُرْسَلِينَحجر: 80.
بدين اعتبار حجر را منع معنى كردهاند زيرا كه در آن يكنوع سنگينى
هست. على هذا عقل را حجر گفتهاند كه شخص را از خواستههاى نفس منع ميكندهَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ
لِذِيحِجْرٍفجر: 5 آيا در آن بر صاحب عقل
سوگندى هست؟
و ايضا حرام را از جهت ممنوع بودن حجر گفتهاندوَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ
وَ حَرْثٌحِجْرٌلا يَطْعَمُها إِلَّا
مَنْ نَشاءُانعام:
138 گفتند اين انعام و كشت حرام است آنرا جز آنكه بخواهيم نميخورد.
گويند: فلانى در حجر فلانكس است يعنى در منع اوست و او را