responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 206

بن مظعون گفت : يا محمد تا من با تو مى نشينم نديدم كه چونين كردى كه امروز، اين به راى كردى؟ اين چشم در آسمان رها كردن به دو نوبت و گوش باز كردن و سر جنباندن چرا بود؟ با كه مى گفتى و از كه مى شنيدى؟ رسول صلى الله عليه و آله گفت : بدان كه رسول خداى به من آمد و پيغامى آورد مرا از خداى. گفت : چه پيغام آورد؟ گفت : اين آيت كه «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَـنِ...» الى قوله : «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» . آيت بر او خواند. عثمان مظعون گفت : از آن روز اسلام در دل من قرار گرفت و رسول صلى الله عليه و آلهرا دوست بداشتم.
عِكرمه روايت كرد كه رسول صلى الله عليه و آله اين آيت بر وليد خواند، گفت : يَابنَ اَخْ بازخوان. رسول صلى الله عليه و آله بازخواند، گفت : اِنَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَاِنَّ عَليه لَطَراوَةً وَاِنَّ اَعْلاهُ لَمُثْمِرٌ وَاِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُعْدِقٌ. وَما هُوَ بِقَوْلِ البَشَر؛ گفت : وَاللّه ِ كه در او حلاوتى و شيرينى هست و بر او طراوتى و تازگيى هست و بالاى آن ميوه دار است و زير او شاخ آور است. و اين نه كلام آدميان است. [1]

صبر بر مرگ فرزند

انس مالك روايت مى كند كه : مردى از جمله صحابه بود، مادام پيش رسول صلى الله عليه و آلهبودى. پسركى داشت فرمان يافت. روزى چند به مسجد نمى آمد. رسول صلى الله عليه و آلهگفت : فلان چرا به مسجد نمى آيد؟ گفتند : يا رسول اللّه ، او پسركى داشت فرمان يافته است براى آن نمى آيد گفت : بخوابانيدش. او را بخوابانيدند. گفت : يا فلان، بهشت را هشت در است و دوزخ را هفت. تو راضى نباشى كه به هر درى كه فراز شود از درهاى بهشت او ايستاده باشد، پدر را بيا كه من بى تو در بهشت نخواهم رفتن، مرد، دل خوش گشت. [2]


[1] همان، ج ۱۲، ص ۸۳ .

[2] همان، ج ۲، ص ۲۴۴.

نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 206
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست