نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد جلد : 1 صفحه : 201
شجاعت صفيه دختر عبدالمطلب
محمد بن اسحاق روايت كرد كه : صفيه دختر عبدالمطلب مادر زُبير در حصن حسّان ثابت بود با جماعتى زنان و كودكان و گفت : حسّان با ما بود ـ و اين حِصنى بود بس حصين نه. صفيّه گفت : مردكى جهود بيامد و گرد آن حصن مى درگرديد، و رسول صلى الله عليه و آله به قتال احزاب مشغول بود. من حسّان را گفتم : من از اين مرد دل مشغول شدم كه احوال اين حصن بشناخت و مى داند كه اين حصنى حصين نيست، و با ما در اين جا مرد نيست و رسول از ما مشغول است، اگر برود و جماعتى جهودان را خبر دهد، و بيايند و ما را رنجه دادند مصلحت در آن است كه بيرون شوى و اين كافر را بكشى تا ما را از اين خوف ايمن شويم. حسّان گفت : يا بنت عبدالمطلب، تو دانى كه من مردى شاعرم مردكُش نباشم، و اين نه كار من است. گفت : چون من بديدم كه او هيچ نخواهد كردن، جامه درپوشيدم و روى بربستم و عمودى برگرفتم و بيرون رفتم و آن جهود را بكشتم و باز آمدم و گفتم : با حسّان، اكنون مرد كشته است! برو و جامه اش بيرون كن كه براى آن نكردم كه او مرد است و من زن. گفت : يا بنت عبدالمطلب، اين نيز هم نتوان كردن، من سَلَب به او دادم.
شكر و ايثار
در خبر است كه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام روزى جماعتى را ديد گفت : مَنْ اَنتُم؛ كيستيد شما؟ گفتند : نَحْنُ قَوْمٌ مُتوكّلون؛ ما جماعتى ايم متوكلون به توكل زندگانى كنيم. گفت : توكل شما به كجا رسيده است؟ گفتند : اِذَا وَجَدْنا اَكَلْنا وَاِذَا فَقَدنا صَبَرنا؛ چون بيابيم بخوريم و چون نيابيم صبر كنيم. [على عليه السلام گفت : هكذا يَفْعَل
نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد جلد : 1 صفحه : 201