نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد جلد : 1 صفحه : 163
صلاح تو است. طلب تو جهاد است و دادن او صلاح يا نادادن؛ تو را آن مجاهدت امتناع نبايد كردن كه : طَلَبُ الحَلالِ جِهادٌ. وَقال عليه السلام : رَجَعْنا الاَصغَر اِلى الجِهادِ الاَكْبَر. تكليف تو يافتن نيست، تكليف تو جستن است: وعَلَىَّ اَنْ اَسْعى وَلَيْسَ عَلَىَّ اِدْراكُ النَّجاح. آن كه به تو است جِدّ است، و آن كه [به اوست جَدّ است] اين جِدّ جهد است و آن جَهد جهاد، آن جَدّ حظّ است و آن حظّ [حظّ است و آن] به قضاست و بر تو به آن قضا رضاست، چه اگر راضى نباشى سخط تو را اثر نيست. [1]
جبرئيل در زندان با يوسف عليه السلام
وَهْب مُنَبَّه و سُدّى روايت كردند كه چون يوسف عليه السلام در زندان بود، جبرئيل به نزديك او آمد و او را گفت : ايُّها الصديق! مرا مى شناسى؟ گفت : نه، جز كه روى نكو مى بينم و بوى خوش مى يابم، گفت : روح الامين و رسول رب العالمين ام. يوسف گفت : چون آمدى به اين جاى گناهكاران، وَاَنْتَ اَطْيَبُ الاَطيَبينَ وَرأسُ المُقَرَّبين وَرسول ربّ العالمين؟ جبرئيل گفت : يا يوسف، تو نمى دانى كه خداى تعالى جاى ها به مردان پاك بكند، و هر آن كه زمين كه شما در آن جا باشى بهترين زمين ها باشد، و خداى تعالى اين زندان و پيرامن او پاك بكرد به حصول تو در وى، اى سيد پاكيزگان و پسر صالحان و مخلصان! يوسف گفت : يا جبرئيل، مرا چگونه به نام صديقان مى خوانى و از جمله مخلصان و پاكان مى شمارى، و من در جاى گناهكاران گرفتارم و به مفسدان در زندانم؟ گفت : براى آن كه تو مخالفتِ هواى نفس كردى و فرمان آن كه تو را با معصيت خواند نكردى، براى آن نام تو در صديقان بنوشتند و تو را از جمله مخلصان شمردند و درجه پدرانت ارزانى