responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 151

گفت : بلى، آن گه كه او تو را دشنام مى داد و تو خاموش بودى فرشته اى ايستاده بود كه جواب مى داد براى تو، مرا از آن تبسم مى بود. چون تو به جواب درآمدى، فرشته برفت و شيطان درآمد، و من جايى كه شيطان حاضر باشد ننشينم آن جا. سه كلمه از من بشنو يا ابابكر، بنده نباشد كه مظلمتى فرو برد و عفو بكند از آن الا و خداى تعالى نصر او عزيز گرداند، و هيچ بنده نباشد كه در سؤال بر خود بگشايد براى كثرت مال الا خداى تعالى او را درويشى بيفزايد [و هيچ بنده اى نباشد كه او دَرِ عطايى و صلتى بگشايد و الا خداى تعالى او را مال بيفزايد]. [1]

اى پادشاه مغرور!

بهلول مجنون مِن عُقَلاء المَجانين بود، در عرفات هودج هارون الرشيد ديد كه مى آوردند و مردم را مى زدند و مى راندند. بر بالاى رفت و آواز داد و گفت : اى پادشاه مغرور، بشنو اين حديث. هارون سر از هودج بيرون كرد و بهلول را بديد، گفت : بيار تا چه دارى. گفت : حَدَّثنى فُلانٌ عَنْ فُلانٍ عَنْ ابن مسعودٍ اَنَّهُ قال : رأيْتُ رسول اللّه صلى الله عليه و آلههاهُنا عَلى حِمارٍ وَلَمْ يَكُنْ ضَرْبٌ وَلا طَرْدٌ؛ گفت : رسول خداى را ديدم در اين جاى بر خرى نشسته [و] ضربى و طردى نبود [كس را] نمى زدند و نمى راندند، او را پيش خواند و گفت : يا بُهلُول! عِظْنى؛ مرا پند ده. گفت : اِنَّ الّذى فِى يَدِكَ كَان فِى يَدِ غَيْرِكَ ثُمَّ انْتَقَلَ اِلَيْكمَ وَعَنْ قَريبٍ يَنْتَقِلْ [عَنْكَ] اِلى غَيْرَكَ؛ گفت : اين مُلك كه [تو ]مى بينى كه در دست تو است در دست ديگرى بود، از او به تو انتقال كرد، و عن قريب از تو به ديگرى انتقال كند. [2]


[1] همان، ج ۵، ص ۷۱.

[2] همان، ج ۴، ص ۳۵۶.

نام کتاب : ابوالفتوح رازي نویسنده : قنبری، محمد    جلد : 1  صفحه : 151
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست