اكتساب
حدود و رايها- و فهم شايستگى اين قوت تحصيل تصورى را- كه نفس منبعث شود در طلب آن-
و حدس قدرت اين قوت بر اقتناص حد اوسط- در هر مطلوب بذات خود- و ذكا شايستگى او آن
را- كه آنچه بحدس اقتناص كند در زمانى اندك باشد- و فكر حركت ذهن باحضار مبادى- تا
از آنجا رجوع كند با مطالب بر استقامت- و صناعت ملكه نفسانى بود- كه با حصول آن افعال
ارادى كه مقصود باشد- بحسب آن ملكه بىرويتى از او صادر شود- و حكمت بفعل آمدن هر كمالى-
كه در نفس انسانى بقوت باشد از علم و عمل- اما در علم بانك تصور او موجودات را- و تصديقش
باحكام هر يك چنان باشد كه هست- تصورى تام و تصديقى يقينى- و اما در عمل بانك خلق عدالت-
كه مشتمل بود بر تهذيب قوتهاى نطقى و شهوى و غضبى- او را حاصل بود- و باشد كه استكمال
نفس را- باحاطت او بمعقولات نظرى و عملى- بىاعتبار خلق حكمت خوانند- و ما سخن در كيفيت
اكتساب تصديقات يقينى ببرهان- بر اين فصل ختم كنيم- و بعد از اين- سخن در كيفيت اكتساب
تصورات تام بحد گوئيم انشاء الله تعالى