فصل
هژدهم در نسبت علم و ظن با يكديگر و رسمهاى لفظى چند كه در اين مواضع متداول باشد
عادت
چنان رفته است كه ختم مباحث برهانى- ببيان نسبت علم و ظن با يكديگر كنند- گوئيم علم
و ظن متقابلانند بوجهى- و اختلاف ايشان بوثاقت و اضطراب است- و هر دو داخلند در تحت
راى پس راى علم بود يا ظن- و علم در اين موضع قسم تصديقى را مىخواهيم بانفراد- چه
تصور را با ظن نسبتى نبود- و چون علم يقينى اعتقاد است بحكم ضرورى يا غير ضرورى- يا
اعتقاد بانك آن حكم بضرورت چنان است- بر وجهى كه ممتنع الزوال بود- و هر چه نه علم
بود ظن بود پس ظن را اقسام بود- يكى وجود اعتقاد اول با اعتقاد دوم تا جازم بود- يا
بىاعتقاد دوم تا جازم نبود- و ليكن هر دو ممكن الزوال باشد- و سبب آن بود كه آن حكم
را نه بطريق علتش دانند- و ديگر وجود اعتقادى ضد اعتقاد اول- با اعتقاد بانك آن حكم
بضرورت چنان است تا جازم بود- يا بىآن اعتقاد تا جازم نبود- و سيم وجود اعتقاد اول
يا ضدش- يا اعتقاد تجويز آنك متقابل آن حكم حق باشد- و هر سه اشتراك دارند در آنك-
ممكن الزوال باشند بامكان قريب يا بعيد- و باين سبب جمله از قبيل ظنند و اول ظنى صادق
است- و دوم ظنى است با جهلى مركب- و سيم ظنى است با جهلى بسيط- و همچنانك علم اكتسابى
باشد- كه از سببى مقتضى وقوع علم حاصل آيد- و باشد كه از غير سبب بود- ظن نيز باشد
كه از سببى مقتضى وقوع ظن بود- و باشد كه نباشد- و علم و ظن بيك چيز يك كس را در يك
وقت جمع نتواند بود- چه امتناع زوال و امكان زوال- در يك موضوع جمع نتوانند آمد- و
همچنين دو ظن مختلف جمع نتواند بود- چه هر طرف كه راجح بود ظن بان طرف حاصل بود- و
مرجوح مظنون نبود- و اگر هر دو طرف متساوى بود حكم مشكوك بود نه مظنون- و در اين موضع
رسم چند چيز ايراد كردهاند- هر چند موضع آن رسوم علوم ديگر باشد مانند طبيعى و اخلاق-
و آن اين است كه گويند- ذهن قوت استعدادى است نفس را- در