فن
دويم در كيفيت اكتساب تصورات تام بحد و آن دوازده فصل است
فصل
اول در بيان امكان اكتساب تصورات
قومى
گفتهاند اكتساب تصورات بحدود- و آنچه جارى مجراى حدود باشد ممكن نيست- چه مطلوب اگر
در ذهن حاصل بود از اكتساب مستغنى بود- و اگر حاصل نبود اكتسابش صورت نبندد- چه آنچه
متصور نبود مطلوب نتواند بود- و اگر متصور شود نتوان دانست- كه مطلوب او بوده است يا
غير او- بخلاف تصديقى كه تصورات اجزايش معلوم تواند بود- و حكم باثبات يا نفى مطلوب
بود- و سبب اين غلط غفلت از شعور بكيفيت حصول تصورات بود- و آن آنست كه معرفت چيزها
امرى نيست- كه حصول آن دفعه واحده باشد- بل آن را مراتب است در قوت و ضعف- و وضوح و
خفا و خصوص و عموم كمال و نقصان- و باشد كه شيئا بعد شىء حاصل شود تا بحد كمال رسد-
و بيانش آنست كه- معرفتى هست چيزى را بذات آن چيز- و معرفتى هست همان چيز را بذاتيات
آن چيز- و معرفتى هست همان چيز را بعرضياتش- و معرفتى هست او را باشباه و نظايرش- و
يكى از ديگر تمامتر است- ميان حدى در نقصان كه جهل محض باشد- و حدى در كمال كه تمامى
احاطت باشد- مانند مراتب نور در ظهور و خفا- و مثالش در محسوسات چنان بود- كه كسى شخصى
را از دور بيند- داند كه جسمى كثيف است- و نداند كه سنگى است يا درختى يا جانورى- پس
معرفت او آن شخص را- معرفتى مبهم عام ناقص بود محتمل اين انواع- بعد از آن اگر او را
متحرك يابد- معلومش شود كه حيوانست- پس اين معرفت محصلتر و خاصتر و كاملتر شود- بىآنك
در آن شخص تفاوتى حادث شود- و همچنين اگر بوقوف بر اثرى ديگر- معلومش شود كه فرس يا
انسانست-