كليات
مفيد يقينى تام مطلق نبود- مثلا اگر گويند انسان ضحاك است پس ناطق است- اين قياس مفيد
يقين نباشد- چه ضاحكى انسان اگر بعقل معلوم شود- بايد كه اول ناطقى او- كه علت ضاحكى
است معلوم باشد- پس ضاحكى بتوسط ناطقى معلوم شده باشد- و اگر بحس يا تجربه معلوم شود
يقينى كلى مطلق نبود- چنانك بعد از اين گفته آيد- و نيز در حال عدم ضحك اين حكم صحيح
نبود- و اثبات حكم بقياس خلف از باب برهان ان بود- چه در خلف صدق نتيجه- بكذب نقيضش
كه مستلزم محال بود بيان كنند- و اين جمله امور خارجى بود مقتضى تصديق تنها- مگر در
خلفهائى كه برد با مستقيم برهان لمى شود- پس در قوت لمى باشد- و قياس مقسم كه استقراء
تام باشد- و حكم موضوع بجزويات اول اثبات كنند- هم از اين باب بود- و باسر تمامى سخن
اول شويم گوئيم- هر حكم كه آن را سببى بود- اگر سبب نفس اجزاء قضيه بود و واضح بود-
آن حكم اولى باشد چنانك گفتهايم- و اگر واضح نبود وضوحش لا محاله باوسطى تواند بود-
كه مقتضى تصديق تنها باشد- و باقتران آن اوسط با دو حد ديگر يقينى تام حاصل آيد- از
جهت آنك لميت بهر دو وجه معلوم باشد- و برهانى كه در اين صورت مفيد يقين باشد برهان
ان بود- اما اگر سبب امرى خارج بود و سببيت او واضح بود- برهانى كه از وضع او در اوسط
حاصل آيد- برهان لم بود چنانك گفتيم- و اگر سببيت واضح نبود- از وضعش در اوسط سؤال
به لم منقطع نشود- و جواب لا محاله به چيزهائى بود كه- متمم سببيت آن سبب باشد- چه
عدم وضوح از آن جهت بود- كه سبب اول بعيد بوده باشد يا ناقص- يعنى جزو سبب بر وجهى
بود كه مستلزم مسبب نباشد- اما چون قريب و تام بود واضح بود- و اگر چه باشد كه واضح
بود و قريب يا تام نبود- پس چون سبب واضح شود برهان تمام