مساوى
نصف زواياى مربع است- چه اوسط كه معلول اصغر است علت حصول اكبر است او را- و همچنين
انسان حيوانست پس جسم است يا حساس- چه اوسط معلول اصغر است در وجود چنانك گفتهايم-
و علت وجود اكبر است او را- مثال سيم اين حيوان غراب است پس اسود است- چه اوسط در اين
صورت- معلول يكى از دو وصف ديگر نيست- اما علت اسود بودن اين حيوانست- و نشايد كه اوسط
با وجود اكبر اصغر را در عقل متكافى بود- مانند متضايفان يا از او متاخران بود- يعنى
حصول اكبر اصغر را معلوم شود و بتوسط او اوسط- مثال اول اين شخص پدر زيد است پس زيد
پسر اوست- چه حصول اين دو معنى در ذهن- چون مقارن يكديگر باشند- اقتضاء حصول يكديگر
نتوانند كرد- بل نتيجه در وضوح مانند صغرى بود بعينه- پس از اين حدود قياس نيايد تا
ببرهان چه رسد- و مثال دوم اين عدد فرد نيست پس زوج است- چه حكم بانك اين عدد فرد نيست-
اگر مستفاد بود از غير علت يقينى نبود- و اگر مستفاد از علت بود- و علتش فقدان حد فرد
بود در عدد مذكور- و يا اول حد زوج موجود نبود اين فقدان صورت نبندد- پس اوسط متاخر
بود در معرفت از نتيجه- اما اگر اوسط معلول حصول اكبر بود اصغر را در خارج- نه معلول
اكبر تنها يا اصغر تنها- بعكس آنچه در برهان لم گفتهايم- و علت تصديق باشد آن تاليف
دليل بود- و از اقسام برهان ان باشد چنانك گوئيم- اين شخص را تب غب است- پس خلط صفراوى
خارج عروق متعفن است- و در اين موضع بايد كه معلول مساوى علت بود- و مساوات او علت
را معلوم باشد- تا از وجودش وجود علتش كه حكم مذكور است معلوم شود- و سخن در آنك- علم
بمعلول چگونه مقتضى علم بعلت باشد گفته آمده است- پس دليل در اكثر احوال مفيد علمى
ناقص جزوى باشد- و اكثر وقوعش در جزويات بود- و در