متفقه
خوانند- و از دو نوع خالى نبود- يا بوضع اول بازاء بعضى از آن معانى نهاده باشند- و
بسبب مناسبتى يا مشابهتى- بر ديگر معانى اطلاق كنند- مانند اطلاق لفظ مردم- بر حيوان
ناطق و بر مردم مصور- و يا نه چنين بود- بلك همه در وضع متساوى باشند بىاوليتى- مانند
اطلاق چشمه بر چشمه آب- و چشمه ترازو و چشمه آفتاب- و قسم اول را اسماء متشابهه خوانند-
و قسم دوم را اسماء مشتركه- و بهرى مشتركه را عامتر نهند- و آن را بمتشابه و متفقه
قسمت كنند- و بر جمله در متشابهه وجه تشابه باشد- كه مناسبتى غير معنوى بود- چنانك
سر گويند سر حيوان را و سر شمشير را- و باشد كه مناسبتى معنوى بود- چنانك جسم گويند
طبيعى و تعليمى را- و همچنين باشد كه متشابهتى تام بود- چنانك مردم گويند شخص و عكسش
را در آينه- و باشد كه غير تام بود- چنانك كلب گويند سگ را- و كوكبى را كه تابع صورتى
بود چون كلب جبار- و همچنين باشد- كه تشابه از جهت اشتراك بود در چيزى- مثلا در سبب
فاعلى- چنانك طبى گويند كتاب و دارو را- و يا صورى چنانك فلك گويند بادريسه و آسمان
را- و يا مادى چنانك لبنى گويند ماست و پنير را- و يا غايتى چنانك صحى گويند غدا و
دارو را- و اسماء متشابهه دو قسم بود- اول آنك استعمال لفظ در معنى اصلى ممهد بود-
و در معنى شبيه بسبب ملاحظه با آن معنى بود- و باعتبار مناسبتى كه علت تشابه بود- و
چون چنين بود- اطلاق آن لفظ را بر معنى اصل حقيقت خوانند- و بر معنى شبيه مجاز- چنانك
اطلاق نور بر نور آفتاب- و