وجوه
را حصر كنند- از چهار وجه خالى نبود- يا اعتبار لفظ بسيار كند- بنسبت با يك معنى يا
با معانى بسيار- و يا اعتبار يك لفظ كند- بنسبت با يك معنى يا معانى بسيار- اما قسم
اول- كه الفاظ بسيار بر يك معنى دلالت كند- آن را اسماء مترادفه خوانند- مانند دلالت
انسان و بشر بر مردم- و اما قسم دوم- كه الفاظ بسيار بر معانى بسيار دلالت كند- هر
لفظى بر معنى ديگر بىاشتراك- آن را اسماء متباينه خوانند مانند انسان و فرس- و باشد
كه ميان الفاظ مشاكلتى افتد- و آن از دو نوع خالى نبود- يا مشاكلت لفظ تابع مشاكلت
معنى بود يا نبود- و اول را اسماء مشتقه خوانند- مانند ناصر و نصير و منصور- و هرآينه
باول لفظى موضوع بوده باشد- تا ديگر الفاظ از او اشتقاق كرده باشند- مانند نصر در اين
صورت- و اشتقاق را چهار شرط ديگر ببايد- مناسبت لفظى و معنوى ميان موضوع و مشتق- و
مغايرت در هر دو- و اسماء منسوبه چون عربى و عجمى نيز از اين قبيل بود- و دوم را اسماء
متجانسه خوانند مانند بشر و بشر- و تجانس تام در اسماء مشتركه باشد- چنانك بعد از اين
گفته شود- و ميان مترادفه و متباينه اشتباه ممكن بود- مثلا لفظى باشد كه دلالت كند
بر معنئى- و لفظى ديگر بر همان معنى با وصفى مقارن- و گمان افتد كه هر دو لفظ مترادفند
و نباشند- بلك متباين باشند- مانند سيف و حسام- چه سيف شمشير بود و حسام شمشير بران-
و يا هر دو لفظ بر آن معنى متقارن معنى ديگر دلالت كند- مانند حسام و صمصام- كه يكى
شمشير بران بود- و ديگر گذرنده در وقت زخم- اما قسم سيوم- كه يك لفظ بر معانى بسيار
دلالت كند- آن را الفاظ