2. نظريه ى فرمان الهى (divine command theoy)برخى از فيلسوفان الهى از جمله رابرت آدامز (oet adams / 1937.م) همانند مكتب اشاعره در اسلام، منشأ گزاره هاى اخلاقى را خداوند متعال دانسته اند و وصول به حقايق اخلاقى از ناحيه ى عقل و شهود را ناتمام شمرده اند. رابرت آدامز، در برابر اين اشكال كه تنها راه سلب و نفى كردن ظلم از خداوند، اين است كه به اصول و قواعد اخلاقى مستقل از خداوند اذعان داشته باشيم، پاسخ مى دهد كه چنين استلزامى ضرورت ندارد; زيرا ما تنها به خداى صرف ايمان نداريم; بلكه اذعان به عشق و محبّت خدا به نوع بشر نيز داريم. بر اين اساس، صدور ظلم از خداوند محال است.[6] به نظر نگارنده، نقدهاى حسن و قبح عقلى كه بر اشاعره مطرح شده است، بر نظريه ى فرمان الهى نيز وارد است.3.نظريه ى استقلال دين و اخلاقكانت، فيلسوف آلمانى قرن هيجدهم، دين و اخلاق را دو پديده ى مستقل و مجزا معرفى مى كند. وى با اين كه بر شناخت عقلانى معيارهاى اخلاقى، استقلال تعهدات اخلاقى و استوار ساختن آن ها بر فرمان هاى عقل و وجدان تأكيد داشت، براى معنابخشى به تلاش هاى اخلاقى انسان نيز طالب اعتقاد به خدا بود.بنا بر اين، به اعتقاد كانت، انسان ها، نه در شناخت وظايف اخلاقى به دين و خدا محتاج اند و نه براى يافتن انگيزه، جهت عمل به وظيفه ى خود به دين نيازى دارند; بلكه اخلاق به بركت عقل محض عملى، خودبسنده و بى نياز است. از نظر كانت، اخلاق مستلزم دين نيست و انسان براى شناختن تكليف خود، محتاج مفهوم خدا نيست و محرك نهايى عمل اخلاقى، تكليف فى حد ذاته است; نه اطاعت از احكام الهى; در عين حال، اخلاق مؤدى به دين مى شود. وى بعد از اثبات اخلاق توسط عقل عملى، به ناچار اختيار انسان و جاودانگى نفس و وجود خداوند را به عنوان اصول موضوعه عقل عملى پذيرفت.[7]نكته ى قابل توجه اين كه كانت بر اساس تعريف خويش از اخلاق و دين و روى كرد ذهن شناسى و معرفت شناسى و فلسفه ى استعلايى خويش، به استقلاليت دين و اخلاق در مقام ثبوت و اثبات نايل شده است. پذيرش حسن و قبح ذاتى و روى كرد حكماى اسلامى نسبت به اخلاق، پذيراى ديدگاه كانت در مقام ثبوت است; ولى مقام اثبات و كشف وجدانى يا عقلانى بشر نسبت به حسن و قبح ها را نمى پذيرد.4.نظريه ى تحوّل دين به اخلاقبريث ويت ـ فيلسوف و فيزيك دان معاصر انگليسى ـ در مقاله اى با عنوان ديدگاه يك تجربه گرا در ماهيت باور دين، نظريات خود را در زمينه ى زبان دين و معنادارى گزاره هاى دينى و رابطه ى علم و دين بيان كرده و تصريح مى كند كه تنها قوانين علمى و توتولوژى هاى منطقى و رياضى و قضاياى شخصى معنا دارند و ساير گزاره ها از جمله گزاره هاى دينى واخلاقى، فاقد معنا و محتواى معرفتى اند. وى به تبع ويتگنشتاين، گزاره هاى دينى و اخلاقى را از حوزه ى معنا به تحليل كاركردى منتقل مى كند و به جاى پرسش از معناى آن ها، كاركرد و نحوه ى مصرف آن ها را مطرح مى نمايد. بريث ويت كاركرد مدعيات دينى را همان كاركرد گزاره هاى اخلاقى دانسته و رغبت به زندگى را كاركرد آن دو دسته گزاره ذكر مى كند.[8]نظريه ى كاركردگرايى، در گفتار سيزدهم نقد گرديد. حال در اين جا پرسش ما از بريث ويت اين است كه آيا نسبت به فلسفه و عبارات خود، نظريه ى كاركرد گرايى را مى پذيرد؟علاوه بر اين كه انحصار دين به گزاره هاى اخلاقى و يا كاركرد اخلاقى نيز ناتمام است.5.اخلاق منهاى ديناخلاق سكولار و اخلاق بدون دين، روى كرد ديگرى از فيلسوفان اخلاق مغرب زمين است كه در اثر تعارض علم و دين مسيحيت يا ناسازگارى آموزه هاى مسيحيت با اخلاق، بدان منجر شدند. اين روى كرد، به دو گروه منشعب مى شود: گروهى كه على رغم نفى دين، نسبت به حفظ اخلاق تلاش مى كند; و عده اى كه پذيراى دين اخلاق اند ولى به استقلاليت و تفكيك هر دو دامنه حكم مى رانند. كى ير گلور ـ فيلسوف و مؤسس اگزيستانسياليسم ـ در كتاب «ترس و لرز»، ضمن بيان داستان ابراهيم و ذبح اسحاق ـ به اعتقاد يهوديان ـ آن را مصداق تعارض دين با قوانين اخلاقى معرفى مى كند;[9] غافل از اين كه امر خداوند به ابراهيم، نسبت به ذبح اسحاق يا اسماعيل، امر واقعى نبوده بلكه امر امتحانى و آزمايشى بوده است كه با اخلاق تعارضى ندارد.